logo logo

موضوع وبلاگ، اخبار و مجله نسل بعدی برای شما برای شروع به اشتراک گذاری داستان های خود از امروز!

فیلم و سریال

نقد فیلم Goodrich | بازپروری نود روزه نقد فیلم Goodrich‌

خانه » نقد فیلم Goodrich | بازپروری نود روزه نقد فیلم Goodrich

avatar
Author

نویسنده


  • 2024-12-14

فکرش را بکنید نزدیک‌ترین شخص به شما، آن فردی که هر شب در کنار او می‌خوابید و او را در آغوش می‌کشید، یعنی همسرتان در وضعیت خوبی نیست و شما هم چیزی از آن نمی‌دانید. با وجود اینکه سال‌های سال در کنار هم هستید، اما به درونش دسترسی ندارید. اندی گودریچ شخصیت اصلی فیلم Goodrich در ازدواج دومش به بن بست رسیده و در چنین جایگاهی قرار دارد؛ به یکباره از خواب بیدار می‌شود و یک تماس از سوی همسرش را جواب می‌دهد. نائومی می‌گوید که به یک مرکز بازپروری رفته و تا مدت نود روز به خانه بازنخواهد گشت. چی؟ چرا؟ چطور؟ مگر چه اتفاقی رخ داده؟ بیننده همراه با اندی این سوال‌ها را می‌پرسد؛ او فکر کرده نائومی همینجا کنارش خوابیده ولی الان که بیدار شده، متعجب است که نیست. اندی حتی نمی‌دانسته که همسرش به داروهای ضد-افسردگی و آرام‌بخش اعتیاد دارد.

داستان از همین‌جا آغاز می‌شود، از شخصی‌ترین مکانی که یک زوج در شهر بزرگ لس‌آنجلس دارند، سپس نمایی از شهر را خارج از تراس خانه‌ی اندی گودریچ مشاهده می‌کنیم؛ به عبارت دیگر، قرار است شاهد مشکلی باشیم که جامعه‌ی امروز آمریکا و خصوصاً شهری به بزرگی و اهمیتِ ال ای با آن روبروست. با ویجیاتو همراه باشید تا فیلم Goodrich را مورد بررسی قرار بدهیم؛ فیلمی درباره‌ی روابط در دنیای پست‌مدرن، فیلمی درباره‌ی بازپروری و رشد روانی، فیلمی درباره‌ی ال اِی.

مایکل کیتون در نقش اندی گودریچ، باید با چالشی نود روزه روبرو بشود و خودش را جمع و جور کند!

خیلی زود مایکل کیتون را با این نقش گره خورده می‌یابیم؛ فردی مضطرب و حواس‌پرت که تماماً درگیر کارش است اما ظاهراً هم در زندگی شخصی و هم زندگی کاری با مشکل روبروست. چالش نود روزه‌ی او پس از مکالمه‌ی تلفنی با نائومی آغاز می‌شود. حالا که همسرش به این شکل از او دور شده، او مجبور است که بهتر شود؛ مجبور است یک تعادل بین زندگی حرفه‌ای و خانواده‌اش برقرار کند. در نیمه‌ی ابتدایی فیلم سری به این مشکلات می‌زنیم؛ در واقع سه مشکل اصلی پیش روی او قرار دارد، سه مشکلی که به گذشته‌ی اندی، زمان حال او و آینده‌اش مربوط هستند!

 اندی از زندگی زناشویی‌ قبلی‌اش و ازدواج دوران جوانی‌اش دختری دارد که حالا او هم تشکیل خانواده داده و هامله است. این چالش شاید مهمترین چالشی باشد که اندی باید با آن روبرو شود. او هرگز آنطور که باید به دخترش گریس توجه کافی نشان نداده و این را در خلال گفتگوهایی که با هم دارند بهتر متوجه می‌شویم. گریس نسبت به پدرش احساس دوگانه‌ای از دوست داشتن و نفرت دارد، چرا که در عین پرداختن و توجه به او، هرگز آنطور که باید پدرش او را در زندگی راهنمایی نکرده و مورد حمایت قرار نداده؛ انگار هیچ‌وقت در کنارش نبوده. اندی می‌خواهد حتی یک ذره هم که شده جبران کند و اکنون محبت دخترش را به خود جلب کند. به عبارت دیگر او باید برای بهبود حال و آینده‌اش، به گذشته و زندگی قبلی‌اش رجوع کند.

زمانی که به مشکلات زمان حالش می‌رسیم، دو فرزند دو قلویش از نائومی حالا نیازمند توجه و مراقبت پدرشان هستند. اندی حتی نمی‌داند که آن‌ها دقیقاً کلاس چندم هستند، روزشان را چطور می‌گذرانند و با وجود اینکه سعی می‌کند با آن‌ها وقت بگذراند اما بچه‌هایش مادرشان را ترجیح می‌دهند. مشکل دومی که اندی می‌بایست حل کند، همین است که رابطه‌ی بهتری با دو قلوهایش درست کند. دو فرزند دوقلویش که به مدرسه می‌روند بدون مادرشان نیازمند توجه بیشتری هستند؛ اندی با آن‌ها بازی می‌کند، صحبت می‌کند، درباره‌ی مسائلی بزرگ‌سالانه چون عشق و روابط صحبت می‌کند و از این طریق است که می‌فهمد رابطه‌ی خودش با همسرش آنقدرها خوب نبوده.

همچنین او مشکلاتی دارد که در آینده جریان دارند و بزودی به سمتش روانه خواهند شد. این مشکلات در زندگی حرفه‌ای اندی هستند؛ شرکت گالری نقاشی گودریچ، دیگر توان درآمدسازی ندارد و نقاشی‌هایی پست‌مدرنی که توسط هنرمندان زیردست او تولید می‌شوند دیگر فروش و توجه چندانی جلب نمی‌کنند. یکی از استعدادهای شرکت یعنی دِو پیشنهاد بهتری دریافت کرده و در آستانه‌ی خروج قرار دارد. پیشنهادهایی که به دیگر هنرمندان داده شده، به دلیل وضعیت بد گالری اکثراً رد شده‌اند. در بازه‌ی چند ماهه ممکن است که شرکت اندی بالکل تعطیل بشود.

در اینجاست که اندی باید خودش را بشناسد و رشد بدهد. در واقع عکس‌العمل‌هایی که این شخصیت نسبت به اتفاقات کاری خود نشان می‌دهد، نشان از پرورش درونی اوست. به عنوان مثال زمانی که دِو می‌خواهد از شرکت جدا بشود و مسئله‌ی خود را با اندی به اشتراک می‌گذارد، ممکن است انتظار داشته باشیم که او اصرار کند تا دِو باقی بماند؛ اما برخلاف این انتظار می‌فهمیم که اندی از درون در حال رشد کردن و تغییر است، او به دِو می‌گوید که شرایطش کاملاً قابل درک می‌باشد و حق دارد که برای رشدش به جای دیگری برود.

یا با مسائلی که عمیقاً زندگی شما را تحت تأثیر قرار داده‌اند، چشم در چشم می‌شوید یا همین‌طور به باختن ادامه خواهید داد!

 مسائلی که اندی گودریچ در این بازه‌ی نود روزه باید با آن‌ها روبرو شود، شاید بغرنج‌ترین وضعیتی باشد که او باید به صورت مستقیم در نظر بگیرد و با آن‌ها روبرو شود. وضعیت پیش‌آمده، به دلیل وضعیت روحی‌ست که اندی در آن به سر می‌برد و پیام فیلم Goodrich هم در همین‌جا نهفته است: او برای رشد و بهبود زندگی‌اش می‌بایست از نظر روحی تغییر کند. قدرت فیلم‌نامه‌ی نوشته شده هالی میرز-شیر در اینجاست که اندی به مسائل روبرویش فائق نمی‌آید، اما از دل آن‌ها رشد می‌کند. اندی نمی‌تواند جای خالی را برای دختر بزرگش یعنی گریس پر کند، اندی نمی‌تواند به خوبی نائومی برای فرزندان دوقلویش پدری کند و اندی نمی‌تواند از ورشکستگی گالری‌اش خودداری کند، اما از دل همین تلاش‌هاست که او تبدیل به انسانی بهتر می‌شود.

بگذارید چند نمونه را نشان بدهم که از دل آن‌ها یک اندی جدید را شاهد هستیم. اندی برای اولین بار پا را پیش می‌گذارد و با هنرمندی مثل لولا تامسون دیدار می‌کند، نهایتاً حتی با او دوست صمیمی می‌شود و همراهش در جلسات یوگا شرکت می‌کند. او به مدرسه‌ی بچه‌هایش سر می‌زند، در آنجا یک دوست کوییر پیدا می‌کند و حتی با او احساس همزات‌پنداری می‌کند. او برای اولین بار می‌تواند با شوهر گریس احساس صمیمیت کند و دیگر بدش را نگوید! تمام این‌ها به‌خاطر شوکی‌ست که نبود همسرش بر او می‌گذارد. به عبارت دیگر کسی که واقعاً وارد دوره‌ی نود روزه‌ی بازپروری روحی می‌شود نائومی نیست، بلکه خود شخص اندی می‌باشد! این نکته قدرت فیلمنامه را به رخ می‌کشد.

یکی از نکات جذاب فیلم شوخی‌های نسبتاً تلخی‌ست که فیلم با وضعیت‌های عجیب به بیننده نشان می‌دهد. جنس این شوخی‌ها خاص است و باعث می‌شود که وضعیت اندی را بهتر درک کنید و ناچاری او را بهتر لمس کنید؛ مثلاً در اوایل فیلم یکی از بچه‌های دوقلویش اشتباهاً غذایی را می‌خورد که نسبت به آن آلرژی دارد و اندی دست در دهان او می‌کند و همه‌اش را بیرون می‌کشد! این صحنه در عین جالب بودن، عدم توجه کافی شخصیت اصلی به فرزندانش را نشان می‌دهد، او حتی نمی‌دانسته که یکی از بچه‌های نسبت به فلان غذا حساسیت دارد. همین نکته را می‌توان درباره‌ی دیگر شوخی‌های فیلم هم گفت. جدا از این‌، طنز فیلم دلنشین است و با آرامشی که موسیقی‌های امبینت و شات‌های کلوز-آپِ گرفته شده از صورت آشفته‌ی بازیگران، قرابت دارد.

کسی که واقعاً وارد دوره‌ی نود روزه‌ی بازپروری روحی می‌شود نائومی نیست، بلکه خود شخص اندی می‌باشد

اتفاقات فیلم همواره به شکلی منطقی به انتها می‌رسند و اندی می‌بایست با واقعیت روبرو شود؛ مثلاً هیچکدام از قراردادهایی که او می‌خواهد ببندد به دلیل وضعیت آشفته‌ی گالری، به نتیجه نمی‌رسد. در واقع شاهد هیچگونه قهرمان‌سازی در فیلم Goodrich نیستیم و شخصیت اصلی در یک وضعیت کاملاً واقعی و منطقی قرار می‌گیرد. فیلم‌نامه‌هایی نظیر این، به‌نظرم قوی هستند چرا که از مبالغه دوری می‌کنند و هیچ‌چیز غیرمنتظره و عجیب پیش نمی‌آید.

همچنین باید اضافه کرد که شخصیت‌پردازی‌ها و نحوه‌ی نمایش ارتباط شخصیت‌ها، بک‌گراندی که دارند و انگیزه‌هایی که منجر به اعمالشان می‌گردد، احتمالاً قوی‌ترین نکته‌ای باشد که در این داستان شاهدش هستیم. مثلاً کافیست به گفتگوهای گریس با اندی توجه کنید و دلیل اینکه گریس با پیت ازدواج کرده؛ لطفاً به این ظرافت در انگیزه‌ی شخصیت گریس توجه کنید: او نمی‌خواسته با فردی زندگی کند که مانند پدرش زیادی به وضعیتِ خود بی‌توجه باشد، او نمی‌خواسته زندگی‌اش با کسی باشد که همه‌اش مشغول کار و حرفه‌ی خود بوده، به همین دلیل با آدمی احساساتی و فداکار مثل پیت ازدواج کرده؛ فردی که اتفاقاً اندی در ابتدا از او خوشش نمی‌آید اما هر چه بهتر با مشکلات درونی خودش روبرو می‌شود، او را هم بهتر درک می‌کند.

همه‌چیز با پس‌زمینه‌ی شهر لس آنجلس روایت می‌شود، شهری که در آن هنرمندان بسیاری زندگی می‌کنند و زندگی هنری یکی از جنبه‌های مهم آن است. گالری گودریچ در چنین فضایی قرار دارد و تحول شخصیتی اندی گودریچ در بازه‌ی نود روزه‌ی نبود همسرش هم در همین فضا. چه نتیجه‌ای می‌توان از این ستینگ گرفت؟ این فیلم در مقیاس بزرگ‌ترِ معنایی خود، وضعیت روحی افراد در حال زندگی در فضای پست مدرن را می‌خواهد نشان بدهد. این را می‌توان از نقاشی‌های آوان‌گاردی که در گالری دیده می‌شوند هم فهمید، یا خانه‌ای که اندی در آن زندگی می‌کند معماری مشابهی دارد. روابط در فضایی شکل می‌گیرند که آزادی‌های فردی و احساسی در اولویت هستند؛ اگر بخواهم خلاصه بگویم یک زندگی شخصی لس آنجلسی در قرن بیست و یک را شاهد هستیم.

نهایتاً می‌توان گفت که فیلم Goodrich، ساخته‌ی هلی میرز-شیر یک درامای جذاب است که کمدی تلخ آن به گیرایی‎‌اش می‌افزاید. بازی بازیگران خصوصاً مایکل کیتون دیدن دارد و بنظرم لایق توجه است؛ همچنین دیگر بازیگران مثل میلا کونیس و دنی دفراری هم نمایشی خوب داشته‌اند. قوی‌ترین نکته‌ مربوط به فیلمنامه می‌باشد که مو لای درزش نمی‌رود. اگر دوست دارید که برای یکی دو ساعت سفری آرام و خنده‌دار از بازپروری و رشد روحی یک مرد میانسال را مشاهده کنید، این فیلم را از دست ندهید.

80

امتیاز ویجیاتو

اگر دوست دارید که برای یکی دو ساعت سفری آرام و خنده‌دار از بازپروری و رشد روحی یک مرد میانسال را مشاهده کنید، فیلم Goodrich را از دست ندهید.

منبع


0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

اشتراک گذاری

لینک های مفید