سریال Silo در فصل دوم شاید کشش و جذابیت فصل اول را نداشته باشد، اما در نهایت موفق میشود همان کاری کند که پایان فصل اول با هوادارن کرد، یعنی انتظار و اشتیاق زیاد برای فصل بعدی. بزرگترین رونمایی داستان فصل دوم، در همان اپیزود اول اتفاق میافتد و این کار را برای کشش سریالی که جذابیت خود را از رازآلود بودن دنیایش میگیرد سخت میکند. به همین خاطر اپیزودهای ابتدایی فصل دوم سریال Silo صرف ساخت و پرداخت خرده داستانهای جدید میان شخصیتها میشود و این علت کند شدن اپیزودهای ابتدایی فصل دوم سیلو است. اما وقتی پرداختها و ساخت فضا برای وقوع اتفاقات به جای خوبی میرسد، اپیزودهای پایانی از فرصت استفاده کرده، داستان را به جای خوبی برده و در جای خوبی هم به پایان میرساند، به حدی که میشود برای فصل بعدی Silo، انتظار جهشی بزرگ داشت. با ویجیاتو همراه باشید.
سریال سیلو برای روایت قصه خود از سیستم قصهگویی سادهای استفاده میکند و ابتدا تا انتهای قصهاش را به همین شیوه روایت میکند. بدین شکل که سریال کل وزن روایت خود را روی دیالوگها سوار میکند و بازیگران به عنوان گویندگان دیالوگ، به ابزاری فنی برای پیشبرد قصه تبدیل میشوند. البته که در اکثر قصهها جاهایی روایت به همین شکل صورت میگیرد، اما در سریال Silo سریال کاملا روی این سیستم یکنواخت سوار است. اگر قرار است اتفاق بزرگی بیافتد یا رازی که نباید برملا شود، شخصیت A آن را به B گفته و سپس در سکانسی دیگر B آن را به C انتقال میدهد. تمامش همین است، دنبال هیچ فوت و فن سینمایی برای انتقال پیام و داستان نگردید.
نکتهای که گفته شد از جهاتی به سود سریال و از جهاتی به ضرر آن عمل میکند. این موضوع گزندی به شخصیتهای اصلی سریال نمیزند چون به هر حال شمایل آنها در کلیت قصه و پیشزمینه داستانی مهمشان مانع این کار میشود، اما وقتی نقش شخصیتهای کوچکتر در حد کارگر فیلمنامه که وظیفهاش فقط حمل دیالوگ است پایین میآید، پیامدش رشد نکردن شخصیتها و همانندی آنها به شخصیتهای عرف سریالهای ملودرام است. به همین علت تماشاچی از نظر احساسی با آنها درگیر نشده و اهمیت خاصی به سرنوشت نهایی آنها در قصه نمیدهد، با این که خود اتفاق به ظاهر اتفاق مهمی از جنبههای انسانی و احساسی است.
این موضوع شخصیتهای سریال Silo را به دو دسته تقسیم میکند. گروه اول شامل نقشهای اساسی سریال یعنی جولیت نیکولز (با بازی ربکا فرگوسن)، رابرت سیمز (با بازی کامن) و برنارد هالند (با بازی تیم رابینز) میشود. این سه نفر اگر در سکانسی حضور داشته باشند، تمامی آن سکانس را از آن خود میکنند. وزن شخصیتهای اصلی سریال سیلو چندین برابر شخصیتهای کوچکتر آن است و متاسفانه این توازن خوبی بین شخصیتها برقرار نکرده است. این موضوع نه به خود شخصیتپرداری شخصیتها، بلکه به نحوه روایت سریال (که در بالا گفته شد) برمیگردد. با اتخاذ این شیوه، شخصیتهای کوچکتر مجال عمق و پیچیدگی بیشتر پیدا نمیکنند اما شخصیتهای اصلی میتوانند همان شخصیتپردازی اولیه را به علت وزن بیشتر نسبت به مابقی، به خوبی هدایت کنند و سکاندار سکانسها شوند.
Silo تمام اعتبارش را از همین بازیگران بزرگش میگیرد. برنارد با بازی تیم رابینز در اوایل قصه سیلو اعمال و رفتارهایش در این سکانس با سکانس بعدی مطابقت ندارد و به همین خاطر مخاطب آنقدرها او را جدی نمیگیرد. با گذشت زمان و تدارم در بیتناسبی رفتار و اعمال ، از برنارد شخصیتی خاص ساخته شده و نکته منفی تبدیل به نکته مثبت میشود، تا جایی که هنوز هم که هنوزه مخاطب نمیداند هدف و نیات اصلی او چیست و جزو شخصیتهای خوب داستان قرار میگیرد یا بد. این از یک سو به خود شخصیت قصه و از طرف دیگر به بازی زیبای تیم رابینز برمیگردد. در واقع برنارد شخصیت یکتای دنیای Silo و فقط متعلق به همان دنیاست. شما تایپ شخصیتی جولیت نیکولز و رابرت سیمز را در فیلمها و سریالهای دیگر هم پیدا میکنید، اما برنارد طوری هست که فقط در داستان و دنیایی شبیه به سیلو میتواند وجود داشته باشد.
ربکا فرگوسن هنوز باصلابت و رفتار و حرکات او از منش خاصی برخوردار است که بین محور زنانه دخترانه در جریان است و جابهجا میشود. با وجود جدا افتادن ربکا فرگوسن از سیر جریانات اصلی سیلو اول، او در این فصل سریال مثل فصل قبلی فرصت چندانی برای ارائه شخصیت خود ندارد، اما این موضوع باعث نشده که در سکانسهای کمی که متعلق به اوست، انرژی کمتری نسبت به فصل قبل ببینیم. فرگوسن توانسته همان سرسختی و اصول اخلاقی فصل یک را به اینجا بیاورد و با کارهایی که در این فصل انجام میدهد، لیاقت خود را به عنوان قهرمان قصه دنیای سیلو تثبیت کند. شخصیتهای همراه او در Silo دوم، با این که از نظر داستانی نقش زیادی ایفا کرده و اتفاقات برجستهای را رقم میزنند، اما با انتخاب بازیگر بهتر برای آنها میتوانست به رابطهای که البته اکنون هم چندان بد در نیامده، عمق و باورپذیری بیشتری بخشد.
ضلع دیگر این مثلث کامن است. کامن رپر معروف که در این سریال یکی از پراهمیتترین نقشهای کارنامه بازیگریاش را دارد، برای نقشش حتی انرژی بیشتری نسبت به ربکا فرگوسن و تیم رابینز میگذارد. دیالوگها چه آرام باشند چه با داد و فریاد، چه حسی از عشق داشته باشد و چه حسی از خشم، چه هدف خوبی داشته باشد و چه هدفی پلید، او صد در صد توانش را برای هر یک از حالات گذاشته و کیفیتی پیوسته و بدون افت و خیز ارائه کرده است. کامن هر سکانس را با حضور خودش از نظر احساسی سنگین و اتمسفریک میکند. انرژیای که برای این نقش میگذراد آن قدر زیاد است که حتی دیگر بازیگران همراه با او در یک سکانس مشترک، بهترین بازیشان کشیده میشود، چون جلوی حس حقیقی که کامن برای کار میگذارد، خیلی سخت است که به صورت اتوماتیک شخصیت مقابل هم بهترین خود را به نمایش نگذارد.
به هر حال فصل دوم سیلو بسیاری از جذابیتهای فصل اول خود را در این جا از دست میدهد. در فصل اول سیلو، دنیایی جذاب ، عجیب و بدون مشابه در دیگر قصههای علمی تخیلی تلویزیون و سینما داریم. به همین علت هر اپیزود فصل اول Silo، پتانسیل و تواناییاش را داشت تا با اندک اندک هویدا سازی رازهای این دنیای عجیب، مخاطب را تشنه برای هر اپیزود و برملا شدن رازهای بیشتر این دنیا نگه دارد، این که بفهمد اصلا Silo چیست و چگونه کار میکند. حتی چیزهایی شبیبه به شکل اتاقها، استفاده از رنگهای کدر با تناسب عالی، هلالی بودن درب و پنجرهها هم میتوانست جنبههایی از جذابیت دنیای تازه Silo در فصل اول باشد.
وقتی که شکل این دنیا به مقدار زیادی برای مخاطب در فصل اول آشکار شد، برای فصل دوم حداقل در اپیزودهای اولیه، سریال Silo رازی در چنته ندارد تا مخاطب را همراه خود نگه دارد، به همین علت قسمتهای اولیه سریال Silo جذابیت فصل اول را ندارند، اما در اپیزودهای پایانی سرعت ماجراها بالا میرود و چیزهایی از داستان کلی سیلو آشکار میشود که برای فصل بعدی میشود انتظار جهش داستانی بزرگتر داشت. نکته مهم برای سریالی همچون سیلوهمین جاست. سریال تمام چیزها را قربانی میکند تا سرعت و سادگی روایت برای همراه کردن مخاطب را همواره داشته باشد. به همین علت در سریال شخصیتی با اهداف نامعلوم نداریم، شخصیت درونگرا نداریم، سرعت کند دوربین نداریم و فوکوس عمیق نداریم، تا سریال بتوانند به شیوهای کاملا مربوط به هنر نمایشی، یک داستان علمی تخیلی را روایت کند.
اگر تمام این چیزها پای روایت ساده قصه قربانی شود، باید بپرسیم آیا هدف نهایی ارزش این قربانی را داشت؟ فعلا که داشته، چون ذات سریالی همچون Silo با تکیه بر جنبه جذابیت و رازآلود بودنش تعریف میشود، فصل دوم هم توانسته با اپیزودهای پایانی کاری کند که ما همچون پایان فصل اول، با اشتیاق منتظر فصل بعدی سریال بمانیم. پس فعلا سریال کارش را بد انجام نداده است. با توجه به این که رمانهای سیلو که سریال از روی آن اقتباس شده به پایان رسیده و با داستانی شکل یافته و تمام شده سر و کار داریم، به نظرم میشود انتظار داشت سریال سیلو تا پایان فصل چهارم که فصل نهایی آن خواهد بود، همین کیفیت استاندارد فصل یک و دو را ادامه دهد.
70
امتیاز ویجیاتو
سریال Silo در فصل دوم شاید کشش و جذابیت فصل اول را نداشته باشد، اما در نهایت موفق میشود همان کاری را کند که پایان فصل اول با هوادارن کرد، یعنی انتظار و اشتیاق زیاد برای فصل بعدی. در اپیزودهای اولیه به علت ساخت و پرداخته خردهداستانهای جدیدی در دنیای سیلو، سرعت روند اتفاقات کند است، اما وقتی پرداختها و ساخت فضا برای وقوع اتفاقات به جای خوبی میرسد، اپیزودهای پایانی از فرصت استفاده کرده، داستان را به جای خوبی برده و در جای خوبی هم به پایان میرساند، به حدی که میشود برای فصل بعدی Silo، انتظار جهشی بزرگ داشت.