۹ قاتل زنجیرهای کودک یا نوجوان و داستانهای هولناکی که جهان را شوکه کردند
خانه »
جنایتهای قاتلان زنجیرهای همواره هولناک بودهاند، اما این اعمال از سوی نوجوانان، وحشت عمیقتری را بهوجود میآورد. وقتی تصور میکنید کسی که حتی هنوز از دبیرستان فارغالتحصیل نشده، نقشه قتلهای فجیع را بکشد، تقریباً غیرقابل درک است، اما این دقیقاً همان کاری است که این نوجوانان انجام دادند.
برخی از خانوادههایی آشفته و پر از خشونت و آزار برخاسته بودند و برخی دیگر قربانی قلدری در مدرسه شدند و تصمیم گرفتند خشم خود را روی افراد بیدفاعتر تخلیه کنند. به هر حال، این قاتلان نوجوان در مسیر خود ردپایی از مرگ و ویرانی به جا گذاشتند. در ادامه، داستان هولناک ۹ قاتل سریالی کودک یا نوجوان را نقل میکنیم.
مری بل، دختر ۱۰ سالهای که دو کودک خردسال را کشت

در سال ۱۹۶۸، دختربچهای به نام مری بل (Mary Bell) به اتهام دو قتل در نیوکاسل انگلستان محاکمه شد؛ جنایاتی که مردم این شهر را شوکه کرد. درست یک روز پیش از تولد ۱۱ سالگیاش، او پسر چهار سالهای به نام مارتین براون را به خانهای متروکه کشاند و با دستان خود خفه کرد.
این عمل برایش طول کشید، چون آنقدر قوی نبود که حتی ردی از فشار روی گردن پسر بر جای بگذارد. در نتیجه، علت مرگ ابتدا مشخص نشد. روز بعد، مری به همراه دوست ۱۳ سالهاش، نورما بل (که با او نسبت خانوادگی نداشت)، وارد مهدکودکی محلی شدند. آنها چیز با ارزشی ندزدیدند، اما یادداشتی گذاشتند که در آن به قتل اعتراف کرده بودند. در یادداشت نوشته شده بود: «ما مارتین براون را کشتیم، لعنت به تو حرامزاده.»
در ابتدا پلیس این یادداشت را جدی نگرفت، اما دو ماه بعد، پسر بچهای دیگر در همان محله به قتل رسید. جسد برایان هو سه ساله در تاریخ ۳۱ ژوئیه ۱۹۶۸ در یک زمین خالی پیدا شد. موهایش کوتاه شده بود و حرف بزرگ M روی شکمش حک شده بود. قیچیای که برای بریدن بدن او استفاده شده بود، در نزدیکی محل کشف جسد پیدا گردید. کارشناسان علت مرگ را خفگی اعلام کردند، درست مانند مارتین براون.

پلیس پس از گفتوگو با کودکان محل متوجه شد که آخرین بار برایان در کنار مری بل دیده شده است. وقتی مأموران او را بازجویی کردند، مری هرگونه دخالت را انکار کرد، اما زمانی اشتباه بزرگی مرتکب شد که گفت برایان را همراه پسری بزرگتر دیده که قیچی به دست داشته است. در آن زمان فقط پلیس از وجود قیچی در صحنه جرم خبر داشت.
نورما بل نیز بازجویی شد و مری را مسئول قتل برایان دانست. در مقابل، مری نیز نورما را مقصر معرفی کرد. پرونده در دسامبر همان سال به دادگاه رفت. نورما تبرئه شد، اما مری به اتهام قتل غیرعمد هر دو پسر محکوم گردید. او به دلیل کاهش مسئولیت کیفری ناشی از سن پایین، از اتهام قتل عمد تبرئه شد.
اما چرا دختری در این سن دو کودک خردسال را به قتل رساند؟ در سال ۱۹۹۸، نویسنده مشهور، گیتا سرنی، کتابی منتشر کرد که بر اساس مصاحبههایی با مری بل نوشته شده بود. طبق گزارشی از The New York Times، مادر مری یک کارگر جنسی بود که چندین بار تلاش کرد دخترش را بکشد و حتی به مشتریانش اجازه میداد او را مورد آزار قرار دهند. مری در گفتوگو با سرنی گفته بود: «من نمیدانستم که میخواهم آنها برای همیشه مرده باشند… مرگ برای من در آن زمان معنی همیشگی را نداشت.»
مری بل ۱۲ سال را در زندان گذراند و در سال ۱۹۸۰ در سن ۲۳ سالگی آزاد شد. او تحت پوشش هویت جدیدی زندگی میکند و امروز نیز همراه دخترش با نامی مستعار در انگلستان اقامت دارد.
نهمیا گریگو، قاتل زنجیرهای نوجوان که تمام خانوادهاش را به قتل رساند

در ساعات اولیهی صبح ۱۹ ژانویه ۲۰۱۳، پسری ۱۵ ساله به نام نهمیا گریگو (Nehemiah Griego) با یک تفنگ شکاری از قفسهی اسلحهی خانواده وارد اتاق خواب والدینش شد و مادر خوابیدهاش را با شلیک گلوله به صورت کُشت. صدای شلیک، برادر کوچکترش، زفانیا ۹ ساله را بیدار کرد و او برای دیدن آنچه رخ داده، اتاقش را ترک کرد. نهمیا به زفانیا گفت که چه کاری انجام داده و سپس او را نیز با شلیک گلوله به سر کشت.
در حالی که دو خواهر کوچکتر نهمیا، جائل ۵ ساله و آنجلینا ۲ ساله، در اتاق خوابشان گریه میکردند، این قاتل زنجیرهای نوجوان به سمت آنها نیز شلیک کرد. نهمیا که حالا در خانه تنها بود، منتظر ماند تا پدرش، کشیش سابق که به صورت شیفت شب در یک پناهگاه بیخانمانها کار میکرد، به خانه بازگردد.
هنگامی که گرگ گریگو حدود ساعت ۵ صبح وارد خانه شد، نهمیا چهار بار به او شلیک کرد. او سپس روز را با دوستدختر ۱۲ سالهاش و خانوادهی او گذراند. همان شب، او به کلیسا رفت و به اعضا گفت که خانوادهاش مردهاند. شخصی با پلیس تماس گرفت و مأموران به خانهی گریگو رسیدند و پنج جسد را پیدا کردند. با این حال، هرچه بازرسان اطلاعات بیشتری به دست آوردند، پرونده عجیبتر شد.

خانوادهی گریگو به شدت مذهبی بودند، بسیار بیشتر از اغلب خانوادههای آمریکایی. والدین نهمیا فرزندان خود را در خانه آموزش داده و به آنها اجازه میدادند تنها با دیگر خانوادههای کلیسا معاشرت کنند. با این وجود، به نظر میرسد این پسر با دوستدختر خود رابطه داشته است. سوابق تلفنی نشان داد که نهمیا شب این فاجعه هولناک، عکسی از جسد بیجان مادرش برای او فرستاده و سپس چندین پیامک با محتوای نامناسب با او رد و بدل کرده است.
بر اساس سوابق دادگاه، بازرسان همچنین کشف کردند که پدر نهمیا استفاده از تفنگها را به او آموزش داده بود و گاهی اوقات به او دستور میداد به دلیل بیاعتمادی پدرش به همسایگان و دولت، با اسلحهها در ملک خانوادگی گشتزنی کند. همچنین گزارش شده است که این نوجوان قصد داشته یک تیراندازی جمعی در مکانی دیگر انجام دهد و با تبادل آتش با افسران پلیس کشته شود.
گریگو در ابتدا به دلیل جنون، اعلام بیگناهی کرد، اما در اکتبر ۲۰۱۵ به دو مورد قتل درجه دو و سه مورد کودک آزاری منجر به مرگ، اعتراف کرد. او به حبس ابد محکوم شد و باید ۳۰ سال را پشت میلههای زندان سپری کند تا واجد شرایط عفو مشروط گردد.
گراهام یانگ، نوجوان ۱۴ سالهای که هشت نفر را مسموم کرد

گراهام یانگ (Graham Young) اهل میدلسکس انگلستان، شیفتگی عمیقی به علم شیمی داشت. غالباً علاقه به علم چیز خوبی است و سرآغاز یک شغل امیدوارکننده و غالباً پردرآمد میشود. اما در این مورد، چنین نبود. یانگ فقط به ساخت آتشفشان جوش شیرین یا خلق چیزی که به نفع بشریت باشد، علاقهمند نبود. او دوست داشت زهرها و کوکتلهای کشنده بسازد، و سپس آنها را به چای خانوادهاش اضافه کند.
در سال ۱۹۶۱، وقتی یانگ فقط ۱۳ سال داشت، نحوهی استخراج سموم کشنده از گیاهان بِلادونا را به طور خودآموز فرا گرفت و چندین شیمیدان محلی را متقاعد کرد تا مواد مضری مانند آنتیموان، دیژیتالیس و آرسنیک را به او بفروشند.
در همین زمان، او همچنین شروع به حمل نسخهای از زندگینامهی دکتر هاولی هاروی کریپن، مسمومکنندهی بدنام، کرد، صلیبهای شکسته (سواستیکا) میپوشید و برای هر کسی که میایستاد، دربارهی اینکه هیتلر چقدر بد فهمیده شده است، سخنرانی میکرد. او همچنین ادعا میکرد که در علوم خفیه متخصص است و کودکان محله را به یک فرقهی جادوگری جذب کرد که گفته میشود چندین گربه را قربانی کرد.

وقتی یانگ ۱۴ ساله بود، نامادریاش به شدت بیمار شد و در نهایت در بیمارستان درگذشت؛ دلیل مرگ او در آن زمان عوارض ناشی از یک آسیب قدیمی پنداشته شد. در حقیقت، او به تدریج مسموم شده بود. او در برابر آنتیموان که یانگ به او میخوراند، مقاومت پیدا کرده بود، اما شب قبل از مرگش، یانگ آنتیموان را با تالیم جایگزین کرده بود.
پس از مسمومیت با تالیم، پدر یانگ همسرش را در حالی که از درد به خود میپیچید در باغ پیدا کرد، در حالی که یانگ در نزدیکی او ایستاده و به او خیره شده بود. حدود همان زمان، تمام اعضای خانوادهی یانگ و همچنین چندین نفر از دوستان یانگ نیز با یک بیماری معدهی ناشناخته بیمار شدند. خود یانگ نیز مریض شد، احتمالاً به این دلیل که به طور تصادفی مقداری از زهرهایی که با آنها آزمایش میکرد را هنگام ریختن در غذای دیگران، مصرف کرده بود.
یانگ سرانجام پس از آنکه معلم شیمی مدرسهاش، میز او را جستجو کرد و مخزن زهر، چندین متن در مورد پروندههای مسمومیت و یک کتاب سمشناسی او را پیدا کرد، دستگیر شد. او به سرعت به همه چیز اعتراف کرد و به برودمور، آسایشگاه روانی بدنام انگلستان، فرستاده شد. در آنجا او با تقطیر سیانید از برگهای درخت غار سرگرم شد و بنا بر گزارشها، یک همبند را کشت.
با این حال، این قاتل زنجیرهای نوجوان هرگز رسماً به مرگ ناشی از مسمومیت در برودمور مرتبط نشد، بنابراین او تنها هشت سال را در آنجا گذراند. او در سال ۱۹۷۱ آزاد شد، و تقریباً بلافاصله به مسموم کردن مردم بازگشت. در ژوئن همان سال، او شروع به افزودن تالیم به چای رئیس خود کرد و آن مرد یک ماه بعد درگذشت. یانگ همچنین در اکتبر ۱۹۷۱ یکی از همکارانش را با تالیم مسموم کرد که منجر به مرگ آن مرد در نوامبر همان سال شد.
چندین نفر دیگر از همکاران یانگ نیز در همان زمان بیمار شدند و این امر تحقیقاتی را آغاز کرد که یانگ را بار دیگر پشت میلههای زندان قرار داد. این بار، او به حبس ابد محکوم شد و در سال ۱۹۹۰ در سن ۴۲ سالگی در زندان درگذشت.
جسی پومروی، نوجوان ۱۴ سالهای که چندین کودک را به قتل رساند

بین سالهای ۱۸۷۱ و ۱۸۷۲، گزارشهایی در چارلستون ماساچوست منتشر شد مبنی بر اینکه تعدادی پسر جوان ۴ تا ۱۰ ساله به داخل جنگل کشانده شد. این جنایات وحشیانه بودند. همهی پسران به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند و بسیاری گزارش دادند که مکرراً با کمربند مورد اصابت قرار گرفتهاند. برخی از آنها چاقو خورده بودند.
هیچکس هرگز به طور قطعی در این حملات شناسایی نشد، اما در اوت ۱۸۷۲، گزارشهای مشابهی از محلهی ساوث بوستون به گوش رسید، جایی که جسی پومروی ۱۲ ساله به تازگی به آنجا نقل مکان کرده بود. در سپتامبر همان سال، پومروی به دلیل این حملات دستگیر شد؛ زیرا یکی از قربانیانش، او را شناسایی کرد. پومروی به شش سال حبس در مدرسهی اصلاح و تربیت محکوم شد، اما در فوریه ۱۸۷۴ مشمول عفو مشروط قرار گرفت.

تنها یک ماه بعد، کیتی کُران ۱۰ ساله از ساوث بوستون ناپدید شد. و چند هفته پس از آن، جسد هوراس میلن ۴ ساله به صورت مثلهشده در یک مرداب نزدیک پیدا شد. پلیس بلافاصله به پومروی مظنون شد و هنگامی که مغازهی خیاطی مادرش را جستجو کردند، جسد کُران را در انبوهی از خاکستر در زیرزمین پیدا کردند. جزئیات پرونده وحشت عمومی را برانگیخت. با وجود سن کم پومروی، دادستان برای این قاتل زنجیرهای نوجوان، خواستار محکومیت به قتل درجه یک شد، اتهامی که مجازات اعدام در پی داشت.
مدت زیادی طول نکشید تا هیئت منصفه پومروی را مجرم تشخیص دهد، اما آنها به دلیل سن کم او، پیشنهاد رحم را نیز به حکم اضافه کردند. با این حال، قاضی با این ارزیابی مخالف بود و پومروی را به مرگ با چوبهی دار محکوم کرد. در ایالت ماساچوست، هر حکم اعدام باید توسط فرماندار امضا میشد. این تقریباً همیشه یک تشریفات بود، اما در مورد پومروی، فرماندار از تأیید خودداری کرد. در عوض، جسی پومروی شش دههی بعدی را در زندان سپری کرد و سال ۱۹۳۲ در سن ۷۲ سالگی پشت میلههای زندان درگذشت.
هاروی رابینسون، قاتل زنجیرهای نوجوانی که به اعدام محکوم شد

هاروی میگوئل رابینسون (Harvey Miguel Robinson) زندگی سختی داشت. او که در سال ۱۹۷۴ در آلنتاون پنسیلوانیا به دنیا آمد و سالهای اولیهی زندگی آشفته و ناکارآمدی را سپری کرد که عمدتاً به دلیل پدر الکلیاش بود؛ پدری که یک مجرم محکومشده بود و قبلاً به دلیل ضرب و شتم منجر به مرگ یک نفر در سال ۱۹۶۲، مدتی را در زندان گذرانده بود.
جای تعجب نیست که این محیط، رشد رابینسون را به شکلی ویرانگر شکل داد. او در سن ۹ سالگی دستگیر شده بود و در طول دوران نوجوانیاش به انواع اتهامات برای جرایمی مانند دزدی و تهدیدات تروریستی ادامه داد. او به معلمانش حمله میکرد و به نظر میرسید قادر به تشخیص درست از غلط نیست. حتی برخی از بازرسان بر این باورند که او ممکن است اولین قتل خود را در اوایل سال ۱۹۹۰ انجام داده باشد، هنگامی که یک دختر ۱۳ ساله در اتاق خوابش به طرز وحشیانهای با آجر مورد ضرب و شتم قرار گرفت، هرچند هرگز برای این جنایت متهم نشد.
موج قتلهای تأیید شدهی این قاتل زنجیرهای نوجوان، در اوت ۱۹۹۲ با قتل وحشیانهی جوآن برگاردت ۲۹ ساله آغاز شد. رابینسون وارد آپارتمان برگاردت شد و تا حد مرگ او را مورد ضرب و شتم قرار داد، به طوری که ۳۷ زخم بر بدن او بر جای ماند. پلیس نمونهی DNA را جمعآوری کرد اما بلافاصله مظنونی شناسایی نشد.
به طور تصادفی، رابینسون در طول تحقیقات به دلیل اتهامات نامرتبط دزدی، در بازداشت بود. با این حال، پس از گذراندن هشت ماه حبس، آزاد شد و بلافاصله فعالیتهای خشونتآمیز خود را از سر گرفت. دومین قربانی او، شارلوت شمویر ۱۵ ساله، توزیعکنندهی روزنامه بود که در ۹ ژوئن ۱۹۹۳، در طول مسیر صبحگاهیاش ربوده شد. جسد او بعداً در یک منطقهی جنگلی پیدا شد. او ۲۲ بار چاقو خورده بود.

کمتر از دو هفته بعد، رابینسون به خانهای دیگر وارد شد و قصد حمله به زنی را داشت که او را تعقیب میکرد. او زن را در رختخواب یافت و در عوض به دختر پنج سالهی او حمله کرد و تقریباً او را کشت، اگرچه در نهایت از جراحات جان سالم به در برد.
سپس، در ۲۸ ژوئن، رابینسون به دنیس سمکالی در خانهاش حمله کرد و او را تا حیاط جلو خانهاش تعقیب کرد، جایی که به او حمله کرد و وی را مورد ضرب و شتم قرار داد. سمکالی به شدت در برابر او مقاومت کرد که جانش را نجات داد و رابینسون در نهایت فرار کرد. آخرین قربانی او جسیکا جین فورتنی ۴۷ ساله بود که در ۱۴ ژوئیه ۱۹۹۳ به قتل رسید.
زمانی که رابینسون در ۳۱ ژوئیه به خانهی سمکالی بازگشت تا کاری را که در آنجا شروع کرده بود، به پایان برساند، دستگیر شد. رابینسون نمیدانست که پلیس پس از گزارش سمکالی در مورد تلاش دیگری برای ورود به خانه، افسر برایان لوئیس را در خانهی او مستقر کرده بود. رابینسون از طریق پنجره وارد شد تا از آژیر در دوری کند، اما لوئیس را دید که در داخل منتظر اوست. پس از تبادل آتش، رابینسون از یک در شیشهای بیرون پرید و فرار کرد، اما جراحاتش او را وادار کرد تا برای درمان به بیمارستان مراجعه کند، جایی که لوئیس چند ساعت بعد او را شناسایی کرد.
شواهد DNA، رابینسون را به همهی قربانیانش مرتبط کرد. در نوامبر ۱۹۹۴، درست قبل از تولد ۲۰ سالگیاش، او محکوم شد و برای سه قتل به اعدام محکوم گردید و او را به جوانترین قاتل زنجیرهای آمریکایی تبدیل کرد که تا به حال در صف اعدام قرار گرفته است.
حکم اعدام او برای قتل برگاردت بعداً به حبس ابد کاهش یافت، زیرا او در زمان ارتکاب آن جنایت، نوجوان بود. او همچنین از حق تجدید نظر خود در پروندهی شمویر در ازای یک حکم حبس ابد دیگر چشمپوشی کرد. با این حال، او برای قتل فورتنی همچنان در صف اعدام پنسیلوانیا باقی مانده است.
اِلمر وین هنلی جونیور، قربانی نوجوانی که به همدست تبدیل شد

بین سالهای ۱۹۷۰ و ۱۹۷۳، اِلمر وین هنلی جونیور (.Elmer Wayne Henley Jr) به یکی از بدنامترین همدستان قتلهای زنجیرهای در آمریکا تبدیل شد و به دِین کورل، مشهور به «مرد آبنباتفروش»، کمک کرد تا حداقل ۲۸ پسر را برباید و بکشد. و در چرخشی عجیب، هنلی در نهایت لولهی تفنگ را به سمت مرشد خود گرفت و کورل را در سال ۱۹۷۳ به قتل رساند.
وقتی هنلی ۱۵ ساله برای اولین بار دِین کورل را در سال ۱۹۷۱ ملاقات کرد، نمیدانست که هدف یکی از شرورترین شکارچیان کشور قرار گرفته است. آنچه به عنوان قربانی احتمالی آغاز شد، به چیزی بسیار شومتر تبدیل گشت؛ یک شراکت که سالها هیوستون را به وحشت انداخت.
مانند رابینسون، هنلی نیز با پدری خشن و الکلی بزرگ شده بود که مرتباً خانواده را مورد ضرب و شتم قرار میداد. پس از ترک تحصیل در دبیرستان در ۱۵ سالگی، او شروع به پرسه زدن در محلهی هیوستون هایتز با یک دوست ۱۶ ساله به نام دیوید اوون بروکس کرد.
آنها کارشان را با کشیدن ماریجوانا، نوشیدن الکل و بازی بیلیارد شروع کردند، اما زندگی هنلی برای همیشه تغییر کرد هنگامی که بروکس او را به دِین کورل معرفی کرد؛ مردی که بروکس چهار سال قبل، زمانی که تنها ۱۲ سال داشت، ملاقات کرده بود. کورل، که در کارخانهی آبنباتسازی مادرش کار میکرد و به بچهها شیرینی میداد، در میان آنها به عنوان «مرد آبنباتفروش» شناخته میشد.
هنلی در آن زمان بیخبر بود که کورل سالها بروکس را مورد آزار قرار داده و از هدایا، پول و سرپناه برای حفظ کنترل بر او استفاده میکرد. او در نهایت بروکس را برای آوردن پسرهای دیگر استخدام کرد و در ازای هر قربانی به او پول میداد. وقتی بروکس در اواخر سال ۱۹۷۱ هنلی را به کورل معرفی کرد، احتمالاً برای «فروش» او به این قاتل زنجیرهای بود.

در همین حال، هنلی مجذوب ثبات ظاهری و رفتار آرام کورل شد، چون تفاوت بسیار زیادی با پدر خشن و بدرفتاری که میشناخت داشت. متأسفانه این امر باعث شد تا راحتتر در تار عنکبوت دروغهای کورل گرفتار شود. کورل ادعا کرد که بخشی از سازمانی در دالاس است که پسران را قاچاق میکند و همان پیشنهادی را که به بروکس داده بود، به هنلی نیز داد: ۲۰۰ دلار برای هر قربانی که بتواند تحویل دهد.
در ابتدا، هنلی این پیشنهاد را نادیده گرفت. با این حال، در نهایت، ناامیدی مالی پیروز شد و او موافقت کرد تا در اوایل سال ۱۹۷۲ کمک کند. اولین قربانی آنها یک نوجوان تصادفی بود که هنلی او را با وعدهی کشیدن ماریجوانا فریب داد. او تصور میکرد این پسر به قاچاقچیان فروخته شده، اما بعداً متوجه شد که کورل او را به قتل رسانده است.
هنلی با وجود وحشتش از این افشاگری، با پلیس تماس نگرفت. در عوض، او به آوردن قربانیان، از جمله دوستان خودش، برای کورل ادامه داد. وقتی کورل فاش کرد که دوست صمیمی هنلی، دیوید هیلیگایست، را در مه ۱۹۷۱ به قتل رسانده، هنلی دلسرد نشد. او حتی دوست دیگری به نام فرانک اگوایر را نیز نزد کورل آورد و سپس به دفن جسد اگوایر در ساحل های آیلند کمک کرد.
در نهایت، هنلی خود به یک قاتل زنجیرهای نوجوان تبدیل شد و شخصاً حداقل شش قربانی را با شلیک گلوله یا خفگی به قتل رساند. او اعتراف کرد: «در ابتدا برایم سؤال بود که کشتن یک نفر چه حسی دارد. بعدها، مجذوب این شدم که مردم چقدر استقامت دارند.»
قتلهای جمعی هیوستون در ۸ اوت ۱۹۷۳ به پایان ناگهانی خود رسید، هنگامی که هنلی دوستانش، تیم کرلی و راندا ویلیامز را به خانهی کورل آورد. پس از اینکه آنها مواد مصرف کرده و بیهوش شدند، کورل هر سه نوجوان را بست. کورل از آوردن یک دختر توسط هنلی خشمگین شد و گفت که او «همه چیز را خراب کرده است».
هنلی برای آرام کردن مرشد خود، پیشنهاد داد که هر دو اسیر را بکشند. کورل موافقت کرد و هنلی را باز کرد، به او چاقویی داد در حالی که خودش یک تفنگ برداشت. اما در حالی که کورل آماده میشد قربانیان را شکنجه دهد، چیزی در هنلی از هم گسیخت.
هنلی در آستانهی اتاق خواب در حالی که تفنگ خود کورل را در دست داشت، به مرشد خود گفت که کشتار باید متوقف شود. وقتی کورل با بیاعتنایی پاسخ داد: «تو نمیخواهی کاری با من بکنی»، هنلی یک بار به پیشانی او شلیک کرد. وقتی این شلیک او را نکشت، هنلی پنج گلولهی دیگر به پشت و شانهی کورل شلیک کرد. هنلی بعدها گفت: «تنها افسوس من این است که دین اکنون اینجا نیست تا بتوانم به او بگویم که چقدر در کشتنش کار خوبی انجام دادم. او به روشی که من این کار را کردم، افتخار میکرد.»
پس از کشتن کورل، هنلی با ۹۱۱ تماس گرفت و پلیس را به محل دفنها هدایت کرد که در آن ۲۷ جسد کشف شد. او به دلیل شش قتل به حبس ابد محکوم شد (قتل کورل دفاع از خود تلقی شد) و تا به امروز پشت میلههای زندان باقی مانده است.
چارلز استارکودر، قاتل زنجیرهای نوجوانی که مرکز آمریکا را به وحشت انداخت

اواخر سال ۱۹۵۷ چارلز استارکودر (Charles Starkweather) و دوستش کارل آن فیوگیت (Caril Ann Fugate)، یک کشتار زنجیرهای را در سراسر نبراسکا و وایومینگ به راه انداختند که ۱۱ نفر کشته بر جای گذاشت و حس معصومیت درونی آمریکا را برای همیشه درهم شکست.
استارکودر، برخلاف برخی دیگر از قاتلان زنجیرهای نوجوان، زندگی متوسط و خوبی داشت. با این حال، تجربهی او در مدرسه داستان دیگری بود. او پاهای پرانتزی و لکنت زبان داشت و همکلاسیهایش بیوقفه او را اذیت میکردند. برای کنار آمدن با این وضعیت، خشم فزایندهی خود را به ساختن بدن فیزیکیاش در کلاس ورزش هدایت کرد. با بزرگتر و قویتر شدن او، خشمش نیز افزایش یافت. او همچنین علاقهای به جیمز دین، بازیگر هالیوود، پیدا کرد و شخصیت او را تقلید کرده و خود را به عنوان یک مطرود اجتماعی یاغی معرفی میکرد.
در نهایت، استارکودر از دبیرستان ترک تحصیل کرد. سپس در سال ۱۹۵۶، استارکودر ۱۸ ساله با کارل آن فیوگیت ۱۳ ساله شروع به قرار گذاشتن کرد. پس از اخراج شدن از خانهی والدینش، شغلی به عنوان جمعآوریکنندهی زباله پیدا کرد، اما شروع به ریختن نقشههای دیگر و پردرآمدتر کرد. همانطور که در مسیرهایش میرفت، سرقت از خانههایی را که از کنارشان میگذشت، طراحی میکرد. به زودی، او این برنامهها را عملی کرد.
اما تا یک سال بعد، تغییر او از مجرم خردهپا به قاتل با یک اقدام تکاندهنده خشونتآمیز آغاز نشد. در ۳۰ نوامبر ۱۹۵۷، استارکودر سعی کرد یک حیوان عروسکی را به صورت اعتباری از یک پمپ بنزین محلی خریداری کند. هنگامی که متصدی جوان امتناع کرد، استارکودر با تهدید اسلحه از او سرقت کرد، او را به جنگل برد و به سرش شلیک کرد. این اولین قتل او بود، اما حالا مزهی خون را چشیده بود.

قتل بعدی حتی وحشتناکتر بود. در ۲۱ ژانویه ۱۹۵۸، استارکودر برای دیدن فیوگیت به خانهی او رفت، جایی که مادر و ناپدری دختر با او روبرو شدند و به او گفتند که از دخترشان دوری کند. استارکودر با شلیک کشنده به هر دوی آنها پاسخ داد، سپس خواهر ناتنی دو سالهی فیوگیت را خفه کرد و با چاقو به قتل رساند. در مورد کارل آن فیوگیت، نقش او کمتر مشخص بود. او بعداً ادعا کرد که گروگان استارکودر بوده است. او اما فیوگیت را به عنوان همدست خود معرفی کرد.
صرف نظر از این، او در بقیهی کشتارهای وحشتناک این قاتل زنجیرهای نوجوان به او پیوست. برای چند روز پس از این قتل سهگانه، استارکودر و فیوگیت در خانه اردو زدند، در حالی که علامتی روی در هشدار میداد که همه افراد داخل خانه به آنفولانزا مبتلا هستند.
مدت کوتاهی پس از آن، این دو به دیدار یک مرد ۷۰ ساله به نام آگوست مایر رفتند، یک دوست خانوادگی که استارکودر او را همراه با سگش به ضرب گلوله کشت. هنگامی که ماشین آنها هنگام فرار در گل گیر کرد، دو نوجوان به نامهای رابرت جنسن و کارول کینگ، برای کمک توقف کردند. استارکودر سپس مهربانی آنها را با شلیک مرگبار به جنسن تلافی کرد. با این حال، او بعداً ادعا کرد که فیوگیت کسی بوده که به کینگ شلیک کرده است. فیوگیت، یک بار دیگر، این موضوع را انکار کرد.
هدف بعدی آنها خانهی صنعتگری به نام چستر لاوئر وارد بود. استارکودر پس از ورود، خدمتکاری به نام لیلیان فنسل را با چاقو به قتل رساند، سگ خانواده را کشت و سپس همسر وارد، کلارا، را هنگامی که به خانه رسید، به قتل رساند. کشتار با شلیک مرگبار به خود وارد و سرقت از خانهی او به پایان رسید.
استارکودر و فیوگیت در جستجوی یک وسیلهی نقلیهی فرار جدید، با مردی به نام مرل کولیسون که در بیوک خود درست در خارج از داگلاس، وایومینگ، خوابیده بود، روبرو شدند. آنها تقریباً بلافاصله به او شلیک کردند و او را کشتند، استارکودر ادعا کرد که فیوگیت ماشه را کشیده، اتهامی که فیوگیت آن را انکار کرد، تا ماشین او را بدزدند. اما استارکودر مطمئن نبود که مکانیزم ترمز بیوک چگونه کار میکند و ماشین متوقف شد.
در این مرحله، یک اتفاق ناگوار افتاد. یک رهگذر با نیت خوب، به نام جو اسپرینکل، برای کمک به زوج نوجوان توقف کرد، اما درگیری به وجود آمد. هنگامی که استارکودر با اسلحه اسپرینکل را تهدید میکرد، معاون کلانتر شهرستان ناترونا، ویلیام رومر، از راه رسید و فیوگیت به سمت او دوید و استارکودر را به عنوان قاتل معرفی کرد.
استارکودر فرار کرد و این امر منجر به تعقیب و گریز با سرعت بالا شد که زمانی پایان یافت که او پس از اصابت گلولهای که توسط یک افسر پلیس شلیک شده بود و شیشهی جلوی اتومبیلش را شکست و گوش او را زخمی کرد، توقف کرد. یکی از افسران درگیر در تعقیب و گریز یک روز پس از دستگیری استارکودر گفت: «او فکر میکرد که در حال خونریزی تا حد مرگ است. به همین دلیل متوقف شد. او اینقدر آدم ترسو و بزدلی است.»
چارلز استارکودر به اعدام محکوم شد و در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۹ در سن ۲۰ سالگی، با صندلی الکتریکی اعدام گردید.
ادموند کِمپر، قاتلی که کشتارش را با پدربزرگ و مادربزرگش آغاز کرد

اگرچه ادموند کمپر (Edmund Kemper) تا سن ۲۴ سالگی دستگیر نشد، اما اولین قتلهای او تقریباً یک دهه قبل از آن، با قربانی شدن پدربزرگ و مادربزرگ خودش، اتفاق افتاد. با قد ۲.۰۶ متر و ضریب هوشی ۱۴۵، جای تعجبی نداشت که چرا او یکی از وحشتناکترین قاتلان زنجیرهای نوجوان آمریکا محسوب میشد.
کمپر که در بربنک، کالیفرنیا بزرگ شد، کودکی آشفتهای داشت. مادر الکلیاش، کلارنل، مرتباً او را سرزنش میکرد و وادار میکرد در زیرزمین بخوابد. پدرش نیز در دوران کودکی کمپر، خانواده را کاملاً ترک کرده بود. اما حتی در دوران کودکی نیز، قاتل آینده علائم نگرانکنندهای از خود نشان میداد.
به طور خاص، او شروع به بریدن سر عروسکهای خواهرانش و وادار کردن آنها به انجام بازیهای وحشتناکی مانند صندلی الکتریکی و اتاق گاز کرد. سپس، در سن ۱۰ سالگی، کمپر گربهی خانواده را کشت، آن را زنده دفن کرد و بعد سرش را برید. در ۱۴ سالگی، او سعی کرد فرار کند تا با پدرش زندگی کند، اما در عوض برای زندگی به مزرعهی پدربزرگ و مادربزرگش فرستاده شد. اوضاع بهتر نشد.
با این حال، در ۲۷ اوت ۱۹۶۴، اوضاع به طرز قابل توجهی بدتر شد. پس از یک مشاجرهی شدید با پدربزرگ و مادربزرگش، کمپر ۱۵ ساله با استفاده از تفنگ شکاری پدربزرگش به سر مادربزرگ خود شلیک کرد. هنگامی که پدربزرگش بعداً بازگشت، کمپر او را نیز کشت. او بعداً توضیح داد که مادربزرگش را کشت چون «فقط میخواست ببیند کشتن مادربزرگ چه حسی دارد.»

کمپر سپس به یک بیمارستان روانپزشکی فرستاده شد، جایی که به بیماری اسکیزوفرنی پارانوئید تشخیص داده شد. با این حال، در ۲۱ سالگی او در سال ۱۹۶۹ آزاد شد. کمپر بعدها گفت که قربانیانش «آن چیزی که مادرم بود را نشان نمیدادند، بلکه آن چیزی که او دوست داشت، آن چیزی که او مشتاق آن بود، آن چیزی که برای او مهم بود را نشان میدادند، و من داشتم آن را نابود میکردم.»
در آن زمان، مادر او به عنوان دستیار اداری در دانشگاه کالیفرنیا، سانتا کروز، کار میکرد. کمپر دوباره به خانهی او نقل مکان کرد و تلاش کرد زندگی عادی داشته باشد. او شغلی در وزارت حمل و نقل گرفت و بیشتر وقت خود را رانندگی میکرد، و متوجه شد که تعداد زیادی زن جوان در جادهها هستند که برای تردد با خودرو درخواست کمک میکنند. اگرچه او سعی کرد تمایلات خود را سرکوب کند، اما در نهایت در سال ۱۹۷۲ تسلیم آنها شد.
در آن سال، کمپر دو دانشجوی دانشگاه ایالتی فرزنو به نامهای مری آن پس و آنیتا لوچسا و به دنبال آن شش قربانی دیگر، از جمله آیکو کو ۱۵ ساله، را به قتل رساند. در طول کشتار خود، کمپر با گستاخی در کافههای پلیس وقت میگذراند، جایی که افسران او را «اِد بزرگ» مینامیدند. بیخبر از آنها، او اوقات فراغت خود را صرف قتل و مثله کردن بدنها میکرد. او حتی سر جدا شدهی یکی از قربانیان را در باغ مادرش دفن کرده بود.
موج قتلهای او تا ۲۰ آوریل ۱۹۷۳ ادامه یافت، زمانی که او با یک اقدام نهایی و وحشتناک به آن پایان داد. آن روز، او مادرش را با چکش به قتل رساند، سرش را برید و سپس از آن به عنوان هدف دارت استفاده کرد، قبل از اینکه یک ساعت بر سرش فریاد بزند. او سپس بهترین دوست مادرش را کشت و پس از آن به کلرادو رانندگی کرد و با پلیس تماس گرفت تا اعتراف کند.
کمپر به حبس ابد محکوم شد و امروز نیز در مرکز پزشکی کالیفرنیا پشت میلههای زندان باقی مانده است.
ویلیام هیرنس، نوجوان قاتل رژلبی

در دههی ۱۹۴۰ شیکاگو، مجموعهای از قتلهای وحشتناک، پلیس را برای یافتن فردی که به «قاتل رژلبی» معروف شد، به جستجو واداشت، اما عجله برای حبس کردن یک نفر منجر به یکی از بحثبرانگیزترین تحقیقات جنایی در تاریخ آمریکا شد.
اگر فرد درستی دستگیر شده بود، ویلیام هیرنس (William Heirens) قطعاً یکی از وحشتناکترین قاتلان زنجیرهای نوجوان بود. با این حال، بسیاری از مردم معتقدند که پلیس شیکاگو، در واقع، فرد درستی را دستگیر نکرده است.
هیرنس در یک خانوادهی فقیر بزرگ شد که او را به سمت آنچه خودش «عادت دردسرساز» مینامید، در ۱۲ سالگی سوق داد: دزدی. در طول یک سال، او به آپارتمانهای متعددی نفوذ کرد و همه چیز، از دوربین گرفته تا لباس، را به سرقت برد و در ۱۳ سالگی دستگیر شد. پس از آن، او به مدارس اصلاح و تربیت فرستاده شد اما به دزدی ادامه داد.
هیرنس با وجود فعالیتهای مجرمانه، پتانسیل علمی قابل توجهی از خود نشان داد و در ۱۶ سالگی واجد شرایط ورود به دانشگاه شیکاگو شد، جایی که امیدوار بود یک مهندس برق شود.
این برنامهها با سه قتل وحشیانه در سمت شمالی شیکاگو بین سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶ از مسیر خارج شدند. اولین قربانی، ژوزفین راس ۴۳ ساله بود که در ژوئن ۱۹۴۵ با چندین ضربهی چاقو و دامن پیچیده شده به دور گردنش مرده پیدا شد. این پرونده با وجود وحشیانه بودن، در آن زمان توجه کمی از رسانهها دریافت کرد.
شش ماه بعد، فرانسیس براون ۳۲ ساله در آپارتمان خود در حالی که یک چاقوی در گردنش فرو رفته بود، مرده پیدا شد. پیامی هولناک با رژلب خودش بر روی دیوار اتاقش نوشته شده بود: «به خاطر خدا مرا بگیرید قبل از اینکه افراد بیشتری را بکشم، نمیتوانم خودم را کنترل کنم.»
با این حال، وحشتناکترین جنایت در ژانویه ۱۹۴۶ رخ داد، هنگامی که سوزان دگنن ۶ ساله از اتاق خوابش ربوده شد. با وجود یادداشت باجگیری که ۲۰,۰۰۰ دلار درخواست میکرد، بقایای مثلهشدهی او اواخر همان شب در فاضلابهای نزدیک پیدا شد. این جنایت بسیار وحشیانه، نقطهی عطفی بود که شیکاگو را کاملاً به وحشت انداخت.

چند ماه بعد، در ۲۶ ژوئن، هیرنس ۱۷ ساله در حین تلاش برای سرقت دستگیر شد و از دست پلیس فرار کرد. پس از درگیری، یک افسر با گلدان به سر او کوبید و بیهوش شد. سپس پلیس شواهدی از دزدیهای مختلف هیرنس پیدا کرد و همچنین ادعا کرد که اثر انگشت او با اثر انگشت روی یادداشت باجگیری دگنن مطابقت دارد.
آنچه در پی میآید، یک بازجویی وحشتناک بود که روزها به طول انجامید. پلیس غذا، خواب و وکیل قانونی را از هیرنس دریغ کرد. آنها روی دستگاه تناسلی او اِتِر ریختند، مکرراً او را کتک زدند و حتی بدون بیهوشی از او مایع نخاعی گرفتند. همچنین یک پزشک بدون رضایت او به وی «سرم حقیقت» تزریق کرد، که گفته میشود هیرنس در طول آن چیزی در مورد شخصی به نام جورج زیر لب زمزمه کرده است.
پلیس اعلام کرد که جورج آلتر ایگوی، شخصیت دیگر هیرنس است، و مطبوعات او را به عنوان یک قاتل زنجیرهای نوجوان خطرناک با شخصیت چندگانه معرفی کردند، قبل از اینکه حتی محاکمه شود. اما خود پرونده بر اساس شواهد مشکوکی بنا شده بود. به عنوان مثال، اثر انگشت او روی یادداشت باجگیری تنها ۹ نقطه تطابق را نشان میداد، در حالی که استانداردهای افبیآی به ۱۲ نقطه نیاز داشت. اثر انگشتهای اضافی که گفته میشد با هیرنس مطابقت دارند، علیرغم ماهها بررسی قبلی، تا بعد از دستگیری او کشف نشدند. همچنین چندین کارشناس دستخط از آن زمان تاکنون تشخیص دادهاند که دستخط هیرنس با پیام رژلبی یا یادداشت باجگیری مطابقت ندارد.
هیرنس که با صندلی الکتریکی روبرو بود، به جای ریسک اعدام، یک توافقنامه را پذیرفت. او ۶۵ سال بعدی را در زندان گذراند و تا زمان مرگش در سال ۲۰۱۲ در سن ۸۳ سالگی بر بیگناهی خود اصرار داشت و او را به طولانیترین زندانی شیکاگو تبدیل کرد.