logo logo

موضوع وبلاگ، اخبار و مجله نسل بعدی برای شما برای شروع به اشتراک گذاری داستان های خود از امروز!

فیلم و سریال

۱۰ خطای بزرگی که فیلم‌های مارول را به ورطه نابودی کشاند‌

خانه » ۱۰ خطای بزرگی که فیلم‌های مارول را به ورطه نابودی کشاند

avatar
Author

نویسنده


  • 2025-06-03

تا زمانی که دنیای سینمایی مارول به Avengers: Infinity War رسید، دیگر اشتباهی در کار نبود. البته لغزش‌هایی در مسیر وجود داشت، اما همه‌چیز برای روایت حماسه‌ای تمام‌عیار مهیا شده بود؛ روایتی که همه گوشه‌ و کنارهای این جهان سینمایی را به هم گره می‌زد. Infinity War مأموریتش را به‌کمال انجام داد: «تانوس» را بدل به تهدیدآمیزترین دشمن تاریخ این مجموعه کرد و در نقطه‌ای به پایان رسید که نفس‌ها را در سینه حبس نگه داشت؛ یک کلیف‌هنگر باشکوه که زمینه را برای فیلم بعدی، Avengers: Endgame، فراهم کرد.

با رسیدن به پایان فاز سوم، Endgame حکم بانگ خداحافظی با جهان سینمایی مارول را داشت؛ وداعی با گذشته‌ای پرحادثه که نه‌تنها بسیاری از گره‌های روایی را گشود، بلکه چند گره تازه نیز به جای گذاشت.

اما Endgame صرفاً یک نقطه‌ پایان نبود؛ آغاز چرخشی نیز بود در مسیر MCU؛ چرخشی از تمرکز بر فیلم‌های گروهی به سوی تمرکز بر شخصیت‌های منفرد. با این‌حال، شش سال گذشته برای «کوین فایگی» و دنیای سینمایی‌اش پر بوده از خطا. اشتباهاتی که برخی‌شان هنوز هم چون زخمی باز، بر پیکر این فرانچایز باقی مانده‌اند؛ زخمی که مارول می‌کوشد پیش از عرضه دو فیلم بعدی Avengers، راهی برای درمانش بیابد.

۱) قمار بزرگ روی «کنگ»

کنگ مارول

بعد از موفقیت شگفت‌انگیز تانوس، دنیای سینمایی مارول نیاز داشت که جای خالی او را با یک شرور تازه و تهدیدآمیز پر کند؛ «دشمن نهایی» دیگری که بتواند قهرمانان این جهان را در سایه ترس فرو برد. انتخاب فایگی و دوستان شد کنگ، که در فصل اول سریال Loki حضوری پررنگی داشت. اما متأسفانه، حضورهای بعدی‌اش نه‌تنها هیجان‌برانگیز نبود، بلکه بیشتر مایه دلسردی شد. و از آن بدتر، رسوایی‌های شخصی جاناتان میجرز، بازیگر نقش کنگ، استودیو را وادار کرد تا به‌کلی از او فاصله بگیرد و عملاً این شخصیت را کنار بگذارد.

اگر به این معضل، ضعف نگارشی خود شخصیت در فیلم‌ها و سریال‌هایی که در آن‌ها حضور داشت را هم اضافه کنیم، خیلی زود درمی‌یابیم چرا امید چندانی به آینده‌ی این فرنچایز باقی نمانده.

۲) کمبود شخصیت‌های تازه و خوش‌پرداخت

هیلی استاینفلد

بیایید واقع‌بین باشیم؛ حتی در دوران طلایی‌اش هم فیلم‌های MCU از نظر انسجام روایی و ساختار داستانی شاهکار محسوب نمی‌شدند. اما همیشه یک چیز را درست انجام می‌دادند: خلق قهرمان‌هایی خوش‌پرداخت، دوست‌داشتنی و به‌یادماندنی.

متاسفانه، این عنصر حیاتی در دوران پس از Endgame تقریباً ناپدید شده. بیشتر بازیگران و شخصیت‌های اصلی صحنه را ترک کرده‌اند و تازه‌واردها هم نتوانسته‌اند آن جای خالی را پر کنند. شخصیت‌هایی مثل «شانگ‌چی»، «کامالا کان» یا «کیت بیشاپ»، نه آن‌قدر تأثیرگذار بوده‌اند و نه واقعاً خوب نوشته شده‌اند. اگر پیش‌تر می‌توانستیم با قاطعیت از «تونی استارک» رابرت داونی جونیور یا «کاپیتان آمریکا» کریس ایوانز به‌عنوان چهره‌های نمادین این جهان نام ببریم، حالا هیچ جانشین شایسته‌ای برای آن عنوان وجود ندارد؛ و حتی چشم‌انداز روشنی هم در افق دیده نمی‌شود.

۳) تبدیل سریال‌های دیزنی‌پلاس به بخشی از معادله‌ی اصلی

سریال‌های مارول

بعد از Endgame، با انبوهی از قصه‌های تازه برای روایت، مارول تصمیم گرفت برخی از شخصیت‌هایش را در قالب سریال‌هایی برای پلتفرم دیزنی‌پلاس معرفی کند. در ابتدا بی‌خطر به نظر می‌رسید: نسخه‌ای دیگر از «لوکی»، یا معرفی چهره‌ای مرموز مانند «مون‌نایت». اما خیلی زود، این شاخه‌ی جانبی از کنترل خارج شد؛ زیرا سریال‌ها شروع کردند به دخالت مستقیم در داستان فیلم‌های سینمایی.

ناگهان مخاطب احساس می‌کرد برای درک ماجرای یک فیلم، باید حتماً پیش‌زمینه‌ چندین اپیزود سریال را هم دیده باشد. این نه‌تنها کار دنبال‌کردن خط داستانی را دشوار کرد، بلکه باعث شد انسجام جهان مارول از هم بپاشد. از همه بدتر اینکه کیفیت بسیاری از این سریال‌ها اصلاً در حد و اندازه‌ی نام مارول نبود، و وقتی فیلم‌هایی مثل Doctor Strange and the Multiverse of Madness اساساً رویدادهای یک سریال را نادیده می‌گیرند، معلوم است که این بازوی جدید MCU وضعیت چندان مساعدی ندارد.

۴) سپردن نخستین تیم‌آپ پس از Endgame به Eternals

Eternals MCU

با رفتن انتقام‌جویان از صحنه، مارول به‌دنبال معرفی گروهی تازه از قهرمانان بود: «اترنالز»؛ موجوداتی باستانی و قدرتمند که پتانسیل‌شان روی کاغذ قابل‌توجه به‌نظر می‌رسید، آن هم با ترکیبی درخشان از بازیگران مشهور که به پروژه اعتبار می‌بخشیدند. اما متاسفانه، Eternals نه‌تنها نتوانست این گروه را جذاب و به‌یادماندنی نشان دهد، بلکه فیلم‌نامه‌اش هم پر از ضعف و گسست‌های روایی بود.

از همه بدتر، عناصری که در این فیلم معرفی شدند، تاثیراتی بر جهان مارول گذاشتند که با منطق پیشین آن ناسازگار بود؛ به‌طوری که بیشتر به تخریب بنیان‌ جهان‌سازی پیشین انجامید. در نهایت، MCU با بی‌میلی از این پروژه فاصله گرفت و تنها اشاره‌ی مختصری به آن در Captain America: Brave New World شد؛ آن‌هم صرفاً برای یادآوری یک سلستیال غول‌پیکر که نیم‌تنه‌اش هنوز در اقیانوس هند بیرون زده است.

۵) رها کردن صحنه‌های پس از تیتراژ به حال خود

هری استایلز

یکی از نتایجِ فراموش‌شدن Eternals، بی‌سرانجام‌ماندن سکانس پس از تیتراژ آن بود؛ صحنه‌ای که با معرفی برادر تانوس، یعنی «استارفاکس»، نوید آینده‌ای مهیج را می‌داد. اما نه‌تنها MCU دیگر به او اشاره‌ای نکرد، بلکه این تنها مورد مهجور مانده نیست. شخصیت‌هایی مانند «هرکول» و «کلیا» نیز تنها در سکانس‌های پایانی برخی فیلم‌ها معرفی شدند و حالا پس از گذشت چند سال، همچنان در صف انتظار برای فرصتی دوباره ایستاده‌اند.

در جهانی که روزگاری صحنه‌های پس از تیتراژش حکم حلقه‌های اتصال بین فیلم‌ها را داشت، این رهاشدگی چیزی نیست جز نشانه‌ی آشفتگی و سردرگمی.

۶) ناتوانی در بازگرداندن «هالک» به مسیر درست

هالک مارول

فیلم Endgame تصمیمی بزرگ (و نادرست) درباره‌ هالک گرفت: تلفیق «بروس بنر» با هالک برای خلق موجودی به نام «هالکِ باهوش». در آن زمان، شاید به‌نظر می‌رسید گامی طبیعی در مسیر تکامل شخصیتی قهرمانان باشد، اما حالا روشن است که هالک دیگر یک شخصیت واقعی نیست؛ بلکه به چیزی فرعی و تزئینی در پس‌زمینه روایت بدل شده.

از حضور کوتاهش در Shang-Chi گرفته تا نقشش در She-Hulk، کاملاً پیداست که نویسندگان دیگر برخورد جدی با او ندارند. هالک باهوش در این سال‌ها فرصتی برای درخشش نداشته، و هالک واقعی، همان هیولا ویران‌گر تراژیک، مدت‌هاست که دیگر بازنگشته تا با خود انسانی‌اش درگیر شود. شخصیت هالک ذاتاً تراژیک است، اما به‌نظر می‌رسد که MCU این روزها ترجیح می‌دهد او را بیشتر به چشم یک جوک نگاه کند تا یک قهرمان زخم‌خورده و پیچیده.

۷) اکران دیرهنگام Black Widow

بلک ویدو

پس از مرگ «ناتاشا رومانوف» در Endgame، مارول تصمیم گرفت با ساخت یک فیلم پیش‌درآمد، ادای دینی به او کند. Black Widow که داستانش میان وقایع Captain America: Civil War و Infinity War می‌گذرد، فرصتی بود برای واکاوی گذشته این شخصیت. اما نتیجه چیزی نبود جز یک فیلم ضعیف که با معرفی شخصیت‌هایی چون «یلنا بلوا» و «رد گاردین»، گذشته ناتاشا را بازنویسی کرد؛ بازنویسی‌ای که بیشتر به تخریب شخصیت منجر شد تا تعمیق آن.

فیلم اگر زودتر از Endgame اکران می‌شد، شاید نه‌تنها شانس بیشتری برای موفقیت داشت، بلکه نویسندگان را هم از اجبار نوشتن یک پیش‌درآمد بی‌جایگاه نجات می‌داد. اما حالا، بیشتر به یک فرصت سوخته می‌ماند؛ وداعی که دیگر دیر شده است.

۸) واندا…؟

واندا مارول

«واندا ماکسیموف» به اندازه‌ی هر شخصیت دیگری در Infinity War باخت؛ او مجبور شد معشوقش، «ویژن»، را با دستان خود بکشد تا سنگ ذهن را از دسترس تانوس دور نگه دارد، اما ثانیه‌ای بعد تانوس زمان را عقب کشید و سنگ را با بی‌رحمی از پیشانی ویژن بیرون کشید. واندا در Endgame بازگشت، اما زخم‌هایش تازه‌تر از همیشه بودند؛ رنجی که به بطن WandaVision منتقل شد.

ابتدا به‌نظر می‌رسید WandaVision قرار است پرتره‌ای عمیق و روان‌کاوانه از غم، انکار و فروپاشی ذهنی باشد، اما پایان‌بندی ضعیف سریال همه‌چیز را خراب کرد. و بدتر از آن، فیلم Doctor Strange and the Multiverse of Madness بود که به‌طرزی بی‌پروا، مسیر تحول شخصیتی واندا را نادیده گرفت. درحالی‌که سریال نشان داده بود واندا بالاخره به اشتباهاتش پی برده، فیلم با قاطعیت او را به ورطه شر مطلق پرت کرد؛ بی‌هیچ ظرافتی، بی‌هیچ توضیحی.

و نهایتاً، او را به شکلی شتاب‌زده و سردرگم از قصه حذف کردند؛ مرگی بی‌فروغ و بی‌تأثیر، که برای شخصیتی با آن‌همه لایه‌ تراژیک، نوعی بی‌عدالتی مطلق بود.

۹) بازگرداندن هیو جکمن به‌عنوان «ولورین»

ولورین هیو جکمن

با خرید حقوق X-Men، مارول بلافاصله دست‌به‌کار شد تا پروژه‌ی بعدی Deadpool را راه بیندازد و رایان رینولدز هم موفق شد دوست قدیمی‌اش، هیو جکمن، را برای بازگشت به نقش ولورین متقاعد کند. نتیجه؟ همان تیم‌آپی که هواداران سال‌ها در انتظارش بودند: «ددپول» و ولورین.

اما پس از موفقیت این فیلم، روشن شد که جکمن قرار نیست به این زودی‌ها ول کند و این دقیقاً همان جایی‌ست که مشکل آغاز می‌شود. به‌جای استفاده از فرصت برای معرفی بازیگری جدید در نقش «لوگان»، مارول مسیر آسان‌تر اما آینده‌سوزتر را انتخاب کرد: بازگرداندن چهره‌ای که باید خداحافظی‌اش در Logan پایانی درخشان می‌بود. حالا، دنیای مارول با یک بازیگر سال‌خورده در نقش ولورین روبه‌روست؛ نقشی که دیر یا زود نیاز به بازتعریف دارد، اما حالا پیچیده‌تر از همیشه شده.

۱۰) «رودی»؛ یک Skrull بی‌سرانجام

Secret Invasion

صادق باشیم؛ تقریباً تمام آنچه MCU درباره‌ «اسکرول»‌ها ارائه داده، پر از تناقض و بی‌هدفی بوده. یکی از عجیب‌ترین تصمیم‌ها، تبدیل جیمز رودز (رودی) به یک اسکرول نفوذی بعد از Civil War بود؛ حرکتی که برای روایت خط داستانی مشهور Secret Invasion انجام شد.

اما این تغییر نه‌تنها منطق شخصیتی رودی را زیر سوال برد، بلکه نتایج عاطفی و روایی عظیمی را نادیده گرفت. مثلاً اینکه رودی اصلاً سر صحنه‌ی مرگ بهترین دوستش، تونی استارک، نبوده و انگار این حقیقت تلخ اصلاً برای کسی مهم نیست. از آن زمان تا امروز، هیچ‌کس به این افشاگری مهم اشاره نکرده، و خودش هم واکنشی نشان نداده؛ گویی که این افشا تنها برای شوک لحظه‌ای بوده، نه بخشی از یک داستان‌پردازی معنادار.

منبع

دانلود آهنگ
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

اشتراک گذاری

لینک های مفید