logo logo

موضوع وبلاگ، اخبار و مجله نسل بعدی برای شما برای شروع به اشتراک گذاری داستان های خود از امروز!

فیلم و سریال

نقد فیلم Jurassic World Rebirth‌

خانه » نقد فیلم Jurassic World Rebirth

avatar
Author

نویسنده


  • 2025-08-06

فیلم Jurassic Park محصول سال 1993، یک موفقیت عجیب بود. داستانی را روایت می‌کرد که بیننده را تا عمق پوست و استخوان درگیر می‌کرد. پس از موفقیت تجاری این فیلم، کمپانی یونیورسال بارها تلاش کرد تا با سرمایه‌گذاری در داستان‌های دایناسوری، بازهم چنین موفقیتی را تکرار کند. تا جاهایی نیز موفق شد و حتی آخرین فیلم این فرانچایز نیز توانست به سوددهی بسیار زیادی برسد. اما در نهایت همه بینندگان متوجه شدند که این فیلم با عنوان Rebirth (تولد دوباره) نه تنها یک بازسازی لایق نیست بلکه در دنیای فرانچایز نیز گم شده و جایی در آن ندارد.

پیش از اینکه وارد بحث اصلی نقد این فیلم شویم، باید به این موضوع اشاره کنم که تماشای اسکارلت جوهانسون و ماهرشالا علی در این فیلم، با وجود یکپارچه نبودن کلیت فیلم، چیز جذابی است و اگر طرفدار هر کدام از این بازیگر‌ها باشید احتمالا مدتی شما را سرگرم کنند. حال بریم سراغ بررسی نکات مختلف جدیدترین اثر از فرانچایز پارک ژوراسیک. با نقد فیلم Jurassic World Rebirth همراه ویجیاتو بمانید.

پیش از خواندن نقد جدیدترین اثر یونیورسال، پیشنهاد می‌کنم نگاهی به بهترین مبارزات دایناسوری در پارک ژوراسیک بی‌اندازید تا تمام فرانچایز در یک نگاه برای‌تان مرور شود.

فیلم Rebirth شروع قوی و به اندازه کافی درگیر کننده‌ای دارد. حضور گرت ادواردز در مقام کارگردانی در سکانس‌های ابتدایی فیلم به شکل کاملی حس می‌شود و توانست امضای کار خودش را درون فیلم قرار دهد. این کارگردان یکی از کسانی است که می‌تواند از یک دنیای تخیلی عنصر ترس را بیرون بکشد. در ابتدای این فیلم، نوعی حس ترسناک مثل فیلم‌های درجه دوم وجود دارد که واقعا فعالانه است و شما را کمی جذب می‌کند. اما وقتی نوبت به عنوان‌بندی می‌رسد، حس می‌کنید دوران شکوه یونیورسال و پارک ژوراسیک تمام شده است. شاید اگر خودتان فیلم را تماشا کنید متوجه منظورم شوید. حتی موسیقی متن فیلم نیز لطفی ندارد؛ در این فیلم هیچ اثری از آن هیجان خاصی که موسیقی جان ویلیامز به ارمغان می‌آورد وجود ندارد.

عنوان ریبرث با تاکید بر اینکه ششمین قسمت اصلی از پارک ژوراسیک است کمی جسارت به خرج داده است. چنین عنوانی در وهله اول به شما این قول را می‌دهد که قرار است شاهد بازگشت به ریشه‌های این فرانچایز باشید. اما این انرژی صرفا در سکانس‌های اولیه حفظ می‌شود؛ مثل آنجایی که مدیر اجرایی مرموز، زورا بنت (اسکارلت جوهانسون) را که یک کارشناس عملیات مخفی است، برای مشارکت در کار خود استخدام می‌کند. سکانس‌های اولیه نمونه بارزی از کارایی عناصر صحنه در روایت است که پیش از این در نسخه اصلی دیده بودیم. اما متاسفانه ادامه پیدا نمی‌کند.

بخوانید: نگاهی به فرنچایز پارک ژوراسیک از بدترین تا بهترین

تصور کنید؛ همه چیز در مسیر درستی پیش می‌رود شما در ناخودآگاه فکر می‌کنید که قرار است بازگشت این فرانچایز به ریشه‌های خود را تماشا کنید اما ناگهان دوباره همه چیز در همان مسیر تکراری همیشگی قرار می‌گیرد. یک جزیره دیگر معرفی می‌شود که در آنجا کارهای خلافی انجام می‌شود و گروهی از قهرمانان باری دیگر طعمه دایناسورها می‌شوند و برای بقا می‌جنگند. این داستان، بارها پس از فیلم The Lost World تکرار شده و فقط ظاهر آن را تغییر داده است.

اگر ادواردز همان شیوه کارگردانی فیلم Rogue One را پیش می‌گرفت، به مراتب فیلم شرایط بهتری داشت، اما در نهایت این کارگردان تصمیم گرفت از فرمول فیلم Star Wars: The Force Awakens استفاده کند که برای چنین اثری کار نمی‌کند. زمانی یک دنباله به معنای واقعی خود می‌رسد که بتواند میراث فیلم اصلی را حفظ کند؛ فیلم Rebirth با وجود اینکه تا حد زیادی از نظر فنی و بصری کپی برابر اصل پارک ژوراسیک است، اما روایت در نهایت به بی راهه می‌رود و ساختار اصلی خود را رعایت نمی‌کند.

اگر به خاطر داشته باشید، داستان فیلم اول از این فرانچایز یک روایت ساده بود. روایتی که قدرت خود را در قابل فهم بودنش پنهان کرده بود و توانست مخاطبان زیادی را پای خود نگه دارد. از آن زمان به بعد، هربار که از این عنوان، فیلم جدیدی را دیدیم، لایه‌های بیشتری را شاهد بودیم که از آن سادگی اولیه کم می‌کرد. این روند در نهایت به فیلم Rebirth رسید که پر از پیچیدگی‌ها و لایه‌های اضافی است که هیچ کمکی به روایت نمی‌کنند و صرفا عاملی برای پرت شدن مخاطب از خط اصلی داستانی است.

فیلم تلاش می‌کند تا حد زیادی تداعی کننده نخستیم فیلم پارک ژوراسیک باشد، اما در کوچکترین جزئیات ناکام می‌ماند. به عنوان مثال، صحنه‌ای در فیلم وجود دارد که زورا و دکتر لومیس، با گله‌ای از تیتاناسورها روبه رو می‌شوند. چنین سکانسی در یک دره وسیع و سرسبز رخ می‌دهد و شخصیت‌ها از دیدن این گله وحشی، شگفت زده می‌شوند. این صحنه به وضوح تداعی کننده سکانسی در فیلم اول است که آلن گرانت و الی ساتلر به اولین براکیوسور نگاه می‌کنند.

این سکانس در فیلم Rebirth دقیقا با همان ساختار، حتی کات به نمای باز از دره که کل گله را نشان می‌دهد اجرا شده است؛ با این تفاوت که در نسخه اول از دید شخصیت‌ها روایت می‌شود؛ عناصر صحنه به شکلی منحصر به فرد تلاش می‌کنند این سکانس را به شکلی همذات پندارانه بگیرند؛ اما فیلم Rebirth یک زاوایه هوایی باز از این رویداد به نمایش می‌گذارد؛ طوری که انگار دوربین از شخصیت‌ها دور می‌شود و صرفا یک مستند دوران دایسناسورها را ضبط می‌کند. به طور کلی، قاب دوربین در این سکانس نه دیدگاه شخصیت‌ها است و نه دیدگاه مخاطب؛ بلکه صرفا یک نمای عظیم و بی روح از دره‌ای پر از دایناسور است.

شاید با خودتان بگویید که دیدگاه دوربین آنچنان اهمیتی در کیفیت کلی فیلم ندارد، اما باید بگویم که همین جزئیات کوچک هستند که تاثیر واقعی بر شما می‌گذارند. این جزئیات کمک می‌کنند تا کلیت فیلم تبدیل به یک اثر باور پذیر شود؛ چه فیلم‌هایی در طول تاریخ سینما ساخته شدند که در عین تخیلی بودنشان، برای مخاطب باورپذیر است. این نماهای کوچک و بزرگ، عاملی است که شما فیلم را به خاطر می‌سپارید. وقتی تیتراژ پایانی فیلم به نمایش در بیاید و شما حتی آن لحظه بسیاری از لحظات کلیدی آن را فراموش کردید، دلیلش این است که نماها و قاب‌بندی به درستی اجرا نشدند.

بزرگ‌ترین ضعف فیلم همین است؛ شاید اگر همین موضوع رعایت می‌شد، تجربه به مراتب بهتری از فیلم نسیب ما می‌شد. مخاطبان تنها در صورتی احساسات و عواطف شخصیت‌ها را باور می‌کنند که جای آن‌ها قرار بگیرند. چنین چیزی هم بیشتر به عهده دوربین و نماهای مختلف است. نماهای کلوز آپ، نمای دیدگاه و کات‌های معنادار، باعث می‌شوند تا شما همه چیز را از درون شخصیت تماشا کنید.

یکی از عناصر قابل توجه این فیلم، خانواده دلگادو است. این خانواده، مانند بازیگران اصلی، اجرای جالب و واقعا خوبی از خود ارائه می‌دهند. پدر خانواده یعنی مانوئل گارسیا رولفو واقعا عالی است. او شخصیت توانا، باهوش و دلسوز معرفی می‌شود و دختر بزرگترش نیز همین ویژگی‌ها را دارد. داینامیک این خانواده آشنا به نظر می‌رسد؛ زیرا پیش از این در این مجموعه دقیقا عین مشکلات و دغدغه‌های این خانواده را دیدیم. با وجود اینکه اجرای این خانواده خوب از آب در آمده اما از نظر داستانی دلیل قانع‌کننده و منطقی برای حضور آن‌ها وجود ندارد.

اینجا ما خانواده‌ای را داریم که کاملا حضورشان اتفاقی است و آن‌ها در طول داستان سرگرم کارهای خودشان هستند. ارتباط این خانواده با اسکارلت جوهانسون و بقیه بازیگران، صرفا یک رویداد تصادفی است و مضمون خاصی را دنبال نمی‌کند و چیزی به کلیت فیلم Rebirth اضافه نمی‌کند. به قدری از نظر روایت این خانواده بیرون زده و اضافی هستند، که حتی اگر نبودند تغییر در روند اصلی فیلم ایجاد نمی‌شد.

حال بیایید یکم در مورد اصلی‌ترین عنصر این فیلم صحبت کنیم؛ دایناسورها. ترکیب ژنتیکی عجیب جهش یافته‌ای که در ابتدای فیلم آژاد می‌شود، تا حد بسیار زیادی تاثیرگذار است و قلاب می‌اندازد. در این فیلم ادواردز و نویسندگان، تلاش کردند به سبک اسپیلبرگ، تهدید اصلی را بیشتر اوقات از دید مخاطب پنهان کنند. این تا حدودی خوب است و باعث ایجاد تعلیق می‌شود. اما اگر صرفا این فرمول با دقت بیشتری اجرا می‌شد، یکی دیگر از بزرگ‌ترین نقاط ضعف فیلم که عدم یکپارچگی ایده‌های اصلی است پنهان می‌شد.

در مورد هیولا اصلی فیلم یعنی مگا موتانت، باید بگویم که به نظر هیجان انگیز می‌رسید. چیزی که جالب بود اینطور به نظر می‌رسید که انگار دائما ابعادش درحال تغییر است. شاید چنین چیزی برای منتقل کردن سطوح مختلفی از عنصر وحشت باشد که البته به نظر من کارآمد از آب در نیامده است. البته اعتراف می‌کنیم که برخی از لحظات فیلم با حضور این هیولا ترسناک و هیجان انگیز عمل کرده اما به طور کلی این هیولا نیز انسجامی در روایت ایجاد نمی‌کند. مدام در آخرین لحظات فیلم آرزو می‌کردم کاش سازندگان برای این هیولا بسط و گسترش بیشتری انجام می‌دادند.

این هیولا ژنتیکی و غیر متعارف، به سادگی پتناسیل آن را داشت که انرژی و جذابیت این فیلم را با وجود بودجه محدود بیشتر کند. چنین چیزی به این بستگی داشت که هیولا چه روند خطی را در طول داستان طی می‌کند. یعنی به جای اینکه صرفا دست به همه چیز بزند و درون همه پیرنگ‌ها حضور داشته باشد، کافی بود که صرفا یک خط داستانی اصلی به آن بسپارند که در آن یا تمرکزش روی تیم مزدوران بود و یا خانواده‌ای که در تلاش برای درک متقابل یکدیگر بودند. اما در شرایط فعلی، حضور این هیولا فاقد پیسوتگی و انسجام است. به طوری که هر بار از صحنه محور می‌شود تا زمانی که دوباره بیاید، نبودش حس نمی‌شود.

چنین تحلیلی از فیلم Jurassic World Rebirth صرفا بر اساس عقاید شخصی از داستان نیست؛ در واقع مشکل اصلی فیلم، فقدان پیگیری و اجرا کامل ایده‌هایی است که این فیلم پایه گذاری کرده است و آن را نصفه و نیمه رها کرده است. با وجود اینکه عنوان فیلم نوید بخش یک شروع جدید و نوآورانه است، فیلمنامه به طرز ناامید کننده‌ای تکراری است و چیز جدیدی به طرفداران این مجموعه ارائه نمی‌دهد.

فیلم Rebirth در نهایت صرفا یک دنباله غیر ضروری است؛ یک خط داستانی پوچ که تلاش می‌کرد تا عناصر اصلی این دنیا را دوباره زنده کند اما نتیجه آن چیزی مسخره از آب در آمد که صرفا برای گذراندن وقت مناسب بود. این فیلم یک عنوان معمولی رو به پایین است. فیلم به شکلی عجیب ایراد فاحشی ندارد، اما کلیت آن چیزی بود که انتظارات بسیار پایین آورد. یونیورسال صرفا تلاش کرد یک مجموعه رو به افول را زنده کند اما کاری که باید می‌کرد را فراموش کرد و صرفا یک دنباله معمولی برای آن منتشر کرد.

در نهایت…

فیلم Jurassic World Rebirth متاسفانه در بخش‌های زیادی از مدت زمان خود تکرار مکررات است. اسکارلت جوهانسون و ماهرشالا علی و همچنین سایر بازیگران در طول فیلم اجرا قابل قبولی از خودشان ارائه می‌دهند، اما گرت ادواردز نتوانست از چنین اجراهایی بهترین کارایی را بگیرد و در خلق تصاویر وحشتناک و باورپذیر ناکام ماند. این فیلم با دنبال کردن ساختار فیلم اصلی به شکلی گزینشی، نه یک بازسازی حساب می‌شود و نه یک تولدی دوباره؛ بلکه در نهایت یک خلاصه گویی از تمام چیزی بود که پیش از این دیده بودیم. این فرانچایز خیلی وقت بود که دیگه حرفی برای گفتن نداشت و فیلم Rebirth به خوبی این موضوع را ثابت کرد.

56

امتیاز ویجیاتو

جدیدترین فیلم فرانچایز دنیای ژوراسیک به طرز عجیبی هیچ چیز برای گفتن ندارد؛ حتی با وجود عنوان Rebirth تولد دوباره‌ای شکل نمی‌گیرد و همان فرمول بازنده چند سال اخیرش را دنبال می‌کند. اثری که حتی برای سرگرم شدن هم نمی‌تواند مفید باشد؛ زیرا حتی عناصر سرگرم کننده‌ای غیر از اسکارلت جوهانسون ندارد.

منبع

دانلود آهنگ
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

اشتراک گذاری