آیا فصل سوم سریال Yellowjackets جایگاه خود را در تاریخ تلویزیون تثبیت میکند؟ جواب را در این مرور کوتاه ما در ویجیاتو بیابید.
وقتی Yellowjackets برای اولین بار پخش شد، به عنوان یک موفقیت غیرمنتظره در دوران همهگیری شناخته شد. در طول فصل اول، این سریال به سرعت از یک اثر کالت به سریالی تبدیل شد که همه دربارهاش صحبت میکردند و آهنگ تیتراژش در ذهن همه نقش بسته بود. فصل دوم بازماندگان را در یک زمستان سخت قرار داد و ثابت کرد که موفقیت فصل اول تصادفی نبوده است — اما آیا هنوز هم جای نوآوری و بالا بردن سطح هیجان وجود دارد؟!
این سریال به طور کامل به هویت خود به عنوان یک نمایش با رویکرد «جعبه رمز و راز» اطمینان دارد، اصطلاحی که از جی.جی. آبرامز و سریال Lost نشأت گرفته است. این یعنی Yellowjackets همیشه با مقایسههایی با سریال ABC مواجه بوده است، زیرا هر دو نمایشی درباره بقا با عناصر فراطبیعی و رمز و رازهای پیچیده هستند. اما در فصل سوم، این سریال ثابت میکند که محکوم به ماندن در سایه Lost نیست، چرا که با معما بازیهای عجیبش مشعل آن را برمیدارد.
بیایید برای یادآوری ابتدا خلاصهای از حوادث دو فصل اول سریال «Yellowjackets» یا همان ژاکت زردها را مرور کنیم. در سال ۱۹۹۶، تیم فوتبال دخترانهی یک مدرسه از نیوجرسی به سمت سیاتل برای شرکت در مسابقات قهرمانی کشور پرواز میکردند که هواپیمای آنها در جنگلهای دورافتادهی کانادا سقوط کرد. نجاتیافتگان تنها پس از ۱۹ ماه پیدا شدند. در تمام این مدت، دختران، مربی و چند دستیار او برای ادامه حیات خود از خوردن گوشت انسان ابایی نداشتند و حتی فرقهای برای پرستش نیروی مرموز طبیعت تشکیل دادند.
پس از ۲۵ سال، در زمان حال، بازیکنان فوتبال که حالا بزرگ شدهاند، از این که حقیقت ماجراهای جنگل فاش شود میترسند و همچنان از رفتارهای مشکوک گذشته رنج میبرند. در پایان فصل دوم، مربی بن اسکات (استیون کروگر) که از خوردن گوشت انسان خودداری کرده و از رفتار وحشیانهی دختران وحشت داشت، کلبهای را که بازیکنان در آن زندگی میکردند به آتش کشید. در قسمتهای جدید، تابستان فرا رسیده است. ناتالی (سوفی تاچر) به رهبر کامل جامعه تبدیل شده و لاتی (کورتنی ایتون) به کاهنهی عالی فرقهی خونینی تبدیل شده که قربانی میطلبد.
شائونا (سوفی نلیس) که بهترین دوست و فرزندش را از دست داده، به هیچ معجزهای اعتقاد ندارد و فکر میکند که همتیمیهایش در دوری از تمدن و بدون امکانات معمولی، دیوانه شدهاند. دختران کلبههایی محکم از شاخهها ساختهاند، باغهایی ایجاد کردهاند و خرگوش و اردک پرورش میدهند. این دولت کوچک به ظاهر به خوبی کار میکند. بازیکنان فوتبال میخواهند از مربی انتقام بگیرند، اما بن به خوبی پنهان شده و برای زنده ماندن برنامهریزی میکند.
در زمان حال، پس از مراسم تشییع جنازهی ناتالی (جولیت لوئیس) و فروپاشی فرقهی لاتی (سیمون کسل)، او به خانهی شائونا (ملانی لینسکی) و جف (وارن کول) نقل مکان میکند. میستی (کریستینا ریچی) در این میان سعی میکند از دست خواستگار پراصرارش، والتر (الیجاه وود)، خلاص شود. به نظر میرسد هیچ چیز تهدیدآمیزی در کار نیست، اما تنش کم نمیشود — شائونا بیشتر و بیشتر در دختر یاغیاش، کالی (سارا دژاردن)، بازتابی از ویژگیهای خودش میبیند.
اما از فصل اول، «Yellowjackets» با یک مشکل جدی در فیلمنامه مواجه بود: دو خط داستانی با سرعتهای مختلف پیش میروند و ارتباط بین دههی ۱۹۹۰ و ۲۰۲۰ اجباری به نظر میرسد. گذشته و حال، به جز شخصیتهای بالغ و فرقهی مبهم، تقریباً هیچ نقطهی اشتراکی ندارند. در فصل دوم، این موضوع حتی بیشتر به چشم میآید — اتفاقات در زمان حال درجا میزنند. و تنها با رگههای ناگهانی خشم و رفتارهای نسنجیدهی شائونا و احساس گناه ناتالی میتوان فهمید که هر دو در نوجوانی در جنگل سختیهای زیادی کشیدهاند.
متأسفانه، فصل سوم تاکنون تفاوت چندانی با فصل دوم نداشته است. اگرچه هیلاری سوانک و جوئل مکهیل در نقشها حضور دارند، اما تاکنون شخصیتهای جدیدی در صحنه دیده نشدهاند. در زمان حال، شائونا، میستی و لاتی در خیانت و دروغ غرق شدهاند و دور خود میچرخند. در گذشته، دو خط داستانی نسبتاً جالب شکل گرفتهاند: درگیری بین بازیکنان فوتبال و مربی، و شورش شائونا علیه قوانین دولت کوچک زنانه. اما در چند قسمت اول، اتفاقات جالب درن سریال را میتوان با انگشتان یک دست شمرد.
نویسندگان میتوانند در هر لحظه شخصیتهای بالغ جدیدی معرفی کنند، زیرا ما هنوز نمیدانیم که در نهایت چند نفر نجات یافتهاند، که این میتواند تا حدی داستان را جذابتر کند. اما تاکنون، روایت درجا زده است و نویسندگان تنها وعدهی پیچوتابهای غیرمنتظره را میدهند. اگر «لاست» به خاطر پیچیدگی و غیرمنطقی بودن داستان و همچنین پایانبندیهای تعلیقآمیز معروف شد، وضعیت «Yellowjackets» حتی بدتر است.
سازندگان تمام برگهای برندهی خود را در فصل اول رو کردند و حالا نمیدانند چگونه داستان را برای پنج فصل وعدهدادهشده کش دهند. عناصر مرموز، تریلر و وحشت که در ابتدا به هم تنیده بودند، جای خود را به درگیریهای بیحاصل دادهاند. هرچند موسیقی متن شیک و آهنگهای مورد علاقهی آنها هنوز هم بیننده را تشویق به ادامهی تماشا میکند. گاهی اوقات، نویسندگان به زیباییشناسی نوارهای ویدئویی دههی ۹۰ اشاره میکنند و حس نوستالژی را در بینندگان برمیانگیزند.
سریال «Yellowjackets» بعید است طرفدارانی که از فصل اول هیجانزده شدهاند را از دست بدهد، بالاخره همه میخواهند جزئیات فرقهی مرموز جنگل را بدانند، حتی اگر بینندگان تا حدودی با ساختار این گروه و فرقه جدید آشنا شده باشند. اما سایر معماها جذابیت کمتری دارند. متأسفانه، این سریال از بیماری مزمن بسیاری از پروژههای تلویزیونی مدرن رنج میبرد — منظور من کندی غیرقابل تحمل است. نویسندگان عجلهای برای پاسخگویی به سوالات ندارند و تنش در صحنهها کاهش یافته است. حتی مرگها نیز هیچ احساسی را برنمیانگیزند. در ابتدا سرعت داستان بسیار بالا بود، اما حالا روایت به نظر به شدت کند پیش میرود. بنابراین طرفداران سریال فقط میتوانند آرزو کنند که صبر و قدرت کافی برای رسیدن به پایان داستان را داشته باشند.
البته در این فصل، Yellowjackets به هویت واقعی خود به عنوان یک اثر معمایی دنبالهدار دست مییابد و به چیزی تبدیل میشود که طرفداران لاست میتوانند از دیدن آن شاد باشند. اگر بخواهیم به فصل سوم ژاکت زردها آسان بگیریم باید گفت این سه اپیزود به وضوح نشان میدهد که سازندگان مسیر پیش رو را میشناسد، حتی اگر جاذبههای کنار جاده عجیب باشند. نتیجه سریالی است که تماشای آن برای مخاطب عاشق چنین آثاری واقعاً رضایتبخش است، زیرا هر بخش کوچک به چیزی بزرگتر منجر میشود. اما نکته اینجاست که این نیمفصل یا همین سه اپیزود داستان بیشتری نسبت به کل فصلهای سریالهای مشابه داشته است. و این نکته روشنی برای آینده نیست!