logo logo

موضوع وبلاگ، اخبار و مجله نسل بعدی برای شما برای شروع به اشتراک گذاری داستان های خود از امروز!

فیلم و سریال

نقد سریال Dune: Prophecy (تلماسه: پیشگویی)‌

avatar
Author

نویسنده


  • 2025-01-08

به ۱۰۰۰ سال قبل از وقایع فیلم‌های سینمایی Dune برگردیم. حالا ۸۰ سال است که انسان‌ها پس از جهاد بزرگ باتلری (جنگ انسان‌ها علیه ماشین‌های فکرکننده)، موفق شده‌اند این ماشین‌ها را شکست دهند. خاندان هارکونن که در فیلم‌های Dune از قدرتی حتی بیشتر از امپراتور برخوردار بودند، در زمان وقایع Dune: Prophecy در وضعیت خوبی به سر نمی‌برند و از منصب والای خود میان خاندان‌های برتر دنیای تلماسه نزول کرده‌اند. والیا هارکونن اما، برخلاف دیگر اعضای خاندان هارکونن شکوه این خاندان را از یاد نبرده است. او همانند یک هارکونن اصیل، به دنبال انتقام از خاندان آتریدیز به خاطر وضعیت فعلی خاندانش است.

خواهر و برادر والیا او خشم و نیات او را درک می‌کنند. گریفین برادر والیا، برای انتقام به مبارزه با اُری آتریدیز می‌رود، اما در این راه کشته می‌شود. این موضوع خشم والیا برای انتقام را بیشتر از قبل می‌کند، خشمی با چنان نیرو که حتی خواهرش تولا را هم با خود همراه می‌کند. اما هرج و مرجی که از پس اهداف والیا برای خاندان هارکونن پیش می‌آید، آن‌ها را مجبور می‌کند تا برای دور کردنش از این‌ جا، او را به انجمن خواهری بنه جزریت بفرستند. داستان سریال از اینجا کلید می‌خورد. برای خواند نقد سریال Dune: Prophecy با ویجیاتو همراه باشید.

برای ورود به انجمن خواهری بنه جزریت، یک زن باید تمام بندهای گذشته، چه مسائل شخصی و چه خانواده را فراموش و خود را فدای انجمن خواهری کند. به قول شعارشان : «Sisterhood Above All» ، انجمن خواهری بالاتر از همه چیز. اما خشم و شور انتقام والیا، حتی فراتر از انجمن خواهری است تا جایی که او هدف اصلیش این است که از قدرت و ابزاری که این انجمن به او می‌دهد استفاده کرده و آن‌ها را در راستای هدف اصلیش، یعنی انتقام از خاندان آتریدیز و برگرداندن شکوه به خاندان هارکونن به کار برد.

به عنوان هوادران جهان تلماسه باید بگویم سریال Dune: Prophecy نه تنها ضربه‌ای به این جهان وارد نمی‌کند، بلکه الحاقی شایسته به این دنیای فانتزی و علمی-تخیلی است و به هر چه غنی‌تر کردن این دنیا در ذهن ما کمک می‌کند. حالا شخصیتی مرموز و کاریزماتیک به نام دزموند هارت (با بازی تراویس فیمل) از آراکیس برگشته و به نزد پادشاه می‌آید. او ادعا می‌کند که در صحرای آراکیس توسط کرم خاکی غول‌پیکر، «شای-هولود» بلعیده شده، اما در طی این ماجرا زنده مانده و شای-هولود دوباره او را به دنیای بیرون پرت کرده است، به بیانی دیگر در این پروسه دزموند هارت یک دور مرده و دوباره زنده شده است.

بعد از این واقعه، او قدرتی به دست می‌آورد که می‌تواند دشمنانش را از داخل بدن‌شان بسوزاند. دزموند هارت حالا می‌خواهد این قدرت خود را برای امپراتور و در خدمت امپراتوری استفاده کند، اما به سمت یک هدف، یعنی راندن اعضای انجمن خواهری از دربار شاهی. ولی چرا؟ دزموند هارت چه رمز و رازی با بنه جزریت دارد؟

سریال Dune: Prophecy همان خط‌ مشی هنری و زیبایی‌شناسی شن‌زده و خاکی فیلم‌های Dune را ادامه می‌دهد و از این نظر خیال‌مان را راحت می‌کند، چون مسیر هنری که دنیس ویلنوو کارگردان انتخاب کرده، کاملاً به جهان تلماسه می‌آید و به نظرم هر چیزی که قرار است از این پس به این دنیا الحاق شود، باید همین خط هنری را ادامه دهد. البته دقت کنید که Dune: Prophecy پروژه‌ی کوچک‌تری نسبت به فیلم‌های Dune است، به این علت که خود منبع اقتباسی مقیاسی کوچک‌تر از کتاب‌های اصلی تلماسه دارد، یعنی رمان‌هایی که به فیلم‌های سینمایی تبدیل شده‌اند.

کتاب‌هایی که سریال Dune: Prophecy از آن اقتباس شده، پیش‌زمینه‌ی داستانی برای وقایع اصلی رمان‌های تلماسه محسوب می‌شود. به همین علت با این که سریال همان زیبایی‌شناسی و خط هنری فیلم‌ها را از پی می‌گیرد، اما به علت کوچک‌تر بودن منبع اقتباسی، روند اتفاقات آن سرعت بیشتری دارد، صحنه‌ها زودتر کات می‌خورد و نماها کمی نزدیک‌تر به ماجرا هستند و اتمسفر آن کمی سبک‌تر از فیلم‌هاست. ولی همه‌ی این چیزها نکته‌ی منفی برای سریال به شمار نمی‌رود، چون بر اساس منبع اقتباسی، چنین چیزی را می‌طلبد.

داستان از والیا هارکونن شروع می‌شود، اما رفته‌رقته باقی شخصیت‌ها معرفی و فرصت برای پرداخت بیشتر پیدا می‌کنند تا هم‌اندازه خود والیا، شخصیت‌پردازی داشته باشند، به همین علت با جلو رفتن سریال از تأکید روی یک یا تعداد محدودی شخصیت فراتر می‌رود و تعداد زیادی از شخصیت‌ها را در برمی‌گیرد. پرداخت خوب شخصیت‌ها، اهداف آن‌ها برای بیننده را منطقی جلوه می‌دهد. به دلیل این که میزان زمان یکسانی به هر یک از این شخصیت‌ها اختصاص داده شده، وقتی که داستان به نقطه اوج میرسد و اهداف این شخصیت‌ها در تضاد با یکدیگر قرار می‌گیرد، بیینده نمی‌تواند حدس بزند که پیروز این موقعیت تنش‌زا، چه شخص یا چه گروهی خواهد بود.

به همین علت در اپیزودهای پایانی که پیچیدگی داستان به یک همگرایی هیجان‌انگیزی می‌رسد، بیینده همواره استرس این را دارد که خروجی این موقعیت چه خواهد بود؟ چه کسی پیروز این موقعیت و چه کس یا کسانی حذف خواهد شد؟ همان‌طور که گفتم به خاطر پرداخت یکسان و اختصاص زمان مساوی به همه‌ی شخصیت‌ها، سریال به بیننده سرنخی نمی‌دهد تا قبل از اتفاقات حدس بزند چه کسی از این موقعیت جان سالم به در خواهد برد و چه کسی مقهور خواهد شد. این یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های سریال‌های Dune: Prophecy است که بیینده را تا انتها میخکوب تصویر نگه خواهد داشت.

انتخاب تیم بازیگری مناسب یکی از دلایل باورپذیری تنش موجود بین شخصیت‌هاست. اکثر بازیگرهای سریال به خوبی انتخاب شده‌اند، اما برخی نسبت دیگران درخشان‌تر هستند. دزموند هارت با بازی تراویس فیمل پرسوناژی تکراری شبیه به نقش رگنار لاثبروگ در سریال وایکینگ‌ها دارد، با این حال کاری می‌کند که از این پس هر وقت نام دزموند هارت به گوشمان‌ خورد، تصویر او در ذهن‌مان نقش ببندد. امیلی واتسون در نقش والیا هارکونن، توانسته خشم و نیت انتقام خود را بسیار عالی پشت نقاب مادر اعظم بپوشاند و نگه دارد.

با این که تراویس فیمل و امیلی واتسون کار خود را به نحوی عالی انجام می‌دهند، نقش مربوط به آن‌ها سرراست است و اغلب اوقات باید نمایان‌گر یک تم و یک طیف احساسی باشند. نقش امپراتور کورینو اما این گونه نیست. او پادشاهی است سست عنصر، اما نه در تمامی لحظات و در برخی اوقات، پادشاهی مغرور، باز هم نه در تمام لحظات و برخی اوقات، فردی خانواده دوست، اما نه نسبت به همه‌ی اعضای خانواده‌اش… همین چیزها ایفای نقش او را به چالشی سخت تبدیل می‌کند، که مارک استرانگ به نحوی تحسین‌برانگیز از پس این کار بر می‌آید. او توانسته نقش یک پدر عاشق فرزندانش، یک شوهر بی‌وفا و یک پادشاه کم‌صلابت اما با ریشه را به خوبی روی صفحه‌های تلویزیون بیاورد.

با تمامی این اوصاف، اگر مجبور باشم فقط از یک نقش در این سریال صحبت کنم، هنرنمایی اما کانینگ در نقش جوانی تولا هارکونن است. این دختر سکانسی را رهبری کرده که به جرات نه فقط جزو بهترین سکانس‌های این سریال، بلکه به طور کلی تلویزیون است. این سکانس کاملاً متعلق به او بوده و به تنهایی کل بار روایی و احساسی آن را حمل می‌کند، یعنی زمانی که به داخل کمپ آتریدیزها نفوذ می‌کند. این سکانس می‌تواند یکی از بهترین‌های او در کارنامه‌ی تازه آغاز شده‌‌اش محسوب شود. احتمالاً بعد از هنرنمایی او در سریال Dune: Prophecy، بیشتر از اما کانینگ خواهیم دید و شنید.

البته سریال Dune: Prophecy فقط سکوی پرتاب اما کانینگ نیست، بلکه بازیگر جوان کاوئی لئا در نقش خواهر لایلا هم می‌تواند بعدها از این سریال به عنوان شروع حقیقی کارنامه‌ی حرفه‌ایش یاد کند. او به خاطر نقشی که برایش نوشته شده، مجبور است دو شخصیت را در قالب یک شخصیت بریزد که هر کدام خصوصیات بسیار متفاوتی از یکدیگر دارند، اما کلوئی لیا هم همانند دیگر بازیگران سریال، کار خود را به نحو احسنت انجام می‌دهد.

می‌توانست تعداد اپیزودهای سریال بیشتر باشد، و این تنها نکته‌ی منفی سریال است، اما شاید بشود آن را پای هزینه‌ی بالای سریال گذاشت. دقت کنید منبع اقتباسی سریال در حدی نبود که سازنده قبل از اقتباس از بازگشت سرمایه کاملاً مطمئن باشد، برای همین منطقی بود که در فصل اول مزه‌ی دهان مخاطب را بچشد تا ببیند اوضاع از چه قرار است. حالا که سریال برای فصل دوم هم تأیید شده، امیدوارم سازندگان پاسخ انتظاری را که از مخاطبین داشتند، گرفته باشند. به هر حال تعداد کم اپیزود، مخصوصاً در اپیزودهای پایانی، باعث می‌شود چند اتفاق مهم و تأثیرگذار سریع‌تر از آن چیزی که باید اتفاق بیافتد. با این که این اتفاقات اختلالی در روند منطقی داستان ایجاد نمی‌کند، به هر حال سرعت بالای آن باعث می‌شود تا به علت پرداخت کم، از اهمیت آن کاسته شود.

تدوین سریال فوق‌العاده است. با توجه به تنوع لوکیشن‌ها، باید از یک محیط به محیطی دیگر برویم که از نظر جغرافیا و آب و هوا کاملاً متفاوت با محیط قبلی است. با یک تدوین مناسب، این انتقال و جابجایی به حدی خوب صورت می‌گیرد که در یک‌پارچگی اتمسفر اختلالی به وجود نمی‌آید.

مثلا وقتی قرار است از محیط خشک امپراتوری به مکانی برفی برویم، سریال از نور سفید سفینه استفاده کرده، صفحه را با آن نور پر کرده و آن را به سفیدی برف محیط بعدی پیوند می‌زند. CGIهای به کار رفته به هیچ وجه غیرواقعی جلوه نمی‌کنند و در کنار دکور طبیعی به فضاسازی دنیای Dune در ذهن بیینده کمک می‌کند. کارگردانی مناسب، دو بازه‌ی زمانی سریال را در هر روایتی با یکدیگر پیوند داده و نشان می‌دهد چگونه گذشته شخصیت‌ها، توجیه‌کننده‌ی اعمال آن‌ها در زمان حال است.

سوا از تمامی این حرف‌ها، خود قصه‌ی خام سریال، یعنی همان منبع اقتباسی جذاب و نفسگیر است و شما را تا آخرین لحظه درگیر خواهد کرد، به حدی که پس از تماشای آن قطعاً بی‌صبرانه منتظر فصل دوم خواهید ماند.

85

امتیاز ویجیاتو

سریال Dune: Prophecy همان خط‌ مشی هنری و زیبایی‌شناسی شن‌زده و خاکی فیلم‌های Dune را ادامه می‌دهد اما به علت کوچک‌تر بودن منبع اقتباسی، روند اتفاقات آن سرعت بیشتری دارد، صحنه‌ها زودتر کات می‌خورد، نماها کمی نزدیک‌تر به ماجرا هستند و اتمسفر آن کمی سبک‌تر از فیلم‌هاست. به علت پرداخت مساوی به شخصیت‌های متعدد، سریال به بیننده سرنخی مبتنی بر ارجحیت یکی بر دیگری نمی‌دهد، برای همین سرنوشت نهایی آن‌ها تا انتها مبهم و نقطه‌ی عطف داستان، بسیار هیجانی و تنش‌زاست. به صورت کلی، سریال Dune: Prophecy الحاقی شایسته بر دنیای زیبای تلماسه است و به بسط و غنی‌تر شدن آن کمک می‌کند.

منبع


ثبت دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای الزامی علامت گذاری شده اند *

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرات (0)

هیچ نظری ثبت نشده است.


اشتراک گذاری