آیا سریال Andor یکی از بهترین سریالهای ساخته شده تا به امروز است؟ چه چیزی یک سریال را جزو بهترینهای این صنعت و هنر میکند؟ ارزش تولید بالا، سناریو غنی، درونمایهای قوی، پیامی شنیدنی، و بازیهای فوقالعاده، که به نحوی خلاقانه در هم تلفیق شوند. سریال اندور همه را یک جا دارد، پس این اثر نه تنها یک ستون محکم برای یونیورس Star Wars، بلکه یک اثر مستقل فوقالعاده به حساب میآید که خارج از دنیای جنگ ستارگان هم میتواند سرافراز، قائم به ذات خود بایستد. با نقد سریال Andor همراه ویجیاتو باشید.
تونی گیلروی، فیلمساز مشهور آمریکایی و خالق فیلمهای بورن، از همان اول مشخص بود که در دنیای جنگ ستارگان، به دنبال لایتسیبر و قهرمانهای آرکتایپی و اسطورهای نیست. او از ستینگ دنیای Star Wars بهره برد تا از همان زبان سینمایی خود، برای خلق تنشهای سیاسی و اجتماعی استفاده کند و شخصیتهایی بیافریند که در مرز بین اخلاق و انجام وظیفه قرار دارند. نتیجه نهایی اثری با پیامی محکم و مشخص، شخصیتهایی عملگرا، با داستانی بیشتر وابسته به زمین تا کهکشانها است.
در این اثر به جای این که شبیه به نسخههای اصلی فیلمهای سینمایی جنگ ستارگان، با الگوهای اسطورهای داستانی طرف باشیم، با سناریویی طرفیم که بیشترین نزدیکی را از نظر جزییات با تاریخ صد سال اخیر و معاصر انسان دارد. دیگر موضوع فقط نشان دادن غلبه نیکی بر شر، نور بر تاریکی نیست، بلکه باید با جزییات نشان داده شود که در این مسیر، چه تصمیماتی گرفته میشود، چه فشارهای روحی و روانی وارد میشود، چه متغیرهای متنوعی در کار است، چه خطراتی وجود دارد و راه حل آنها چیست.
کسیان اندور، قهرمانی غیراسطورهای
در سریال Andor حتی سکانسهایی که متعلق به قهرمان داستان، آندور، نیست، باز هم جزو شخصیتپردازی او به حساب میآید. شخصیتسازی کسیان آندور، یکی از منحصربهفردترینها در دنیای سرگرمی است. سریال آندور سعی کرده از هر نوع قهرمانسازی آرکتایپگونه (الگووار، شبیه به لوک اسکایواکر) دوری کند، چه در خلال نقشی که برایش نوشته شده، چه در مورد تصمیمهایی که میگیرد، چه کردارها و رفتارهایی که دارد، و این فقط یک سمت ماجراست، یعنی در سمتی که سکانسها به او اختصاص یافته و در آن حضور دارد.
حال در دیدی وسیعتر، وقتی ساختار سناریو را از بالا نگاه کنیم و نه به صورت خطی و توالی اتفاقات، سکانسهای که کسیان آندور در آنها نیست و حضور فعالانه شخصیتهای دیگر را در بر میگیرد، در واقع جزئی از برنامه برای شخصیتسازی او به حساب میآید، چون حتی اگر ۹۰% آن سکانس هم متعلق به شخصیتهای داخل تصویر باشد، باز هم ۱۰% ردپای کسیان آندور در داخل آن دیده میشود، چه از نظر ذکر شدن نامش، چه تأثیر گنهانی که بر آن سکانس دارد.
این موضوع باعث شده همزمان که از گندهپردازیها برای کسیان آندور، شبیه به قهرمانهای داستانهای آرکتایپی پرهیز میشود، متوجه شویم که همین قهرمان کوچک، به چه اندازه مهم است و جاهایی که نیاز به کنش یا واکنش واقعی است، چطور اوست که انسانگونه، با ترس، تردید، و از خودگذشتگی، دست به عمل میزند. این یکی از ماهرانهترین و کارشدهترین، و حتی سختترین نوع شخصیتسازیها است.
حالا کسیان آندور چه نوع قهرمانی است؟ کسیان قهرمانی است که کاملاً به تم سریال Andor میآید. کسیان اندور هیچ وقت واقعاً نمیخواهد در جاهایی که حضور پیدا میکند، نقش یک رهبر را بازی کند، هیچ وقتی شبیه قهرمان فیلمهای آرکتایپی، وارد صحنه نمیشود و با شمایلی آنجهانی، همه همان اول بفهمند که بله، ایشون است که قهرمان است و بحثی هم در آن نیست. حتی خود کسیان هم این را نمیداند. وقتی اندور با دیگر افراد آن گروه جمع شده، این کسیان است که ابتدا اهداف آن را میفهمد، سپس در راستای اجرای آن اهداف، نقشه میچیند و از ابزارهای دمدست به بهترین شکل ممکن استفاده میکند.
خود هوشمندی طبیعت، کسیان را نه این که از همان ابتدا، بلکه خرده خرده و رفته رفته، و بر اساس کارهایی که در مسیرش انجام میدهد، به عنوان رهبر گروه تعیین میکند. کسیان چنین قهرمانی است. یک قهرمان لمسشدنی، نه قهرمان اسطورهای شبیه به لوک اسکایواکر. اعتبار نقش کسیان اندور را بیشتر ازدیهگو لونا، باید به گارث ادروادز کارگردان فیلم Rogue One: A Star Wars Story، برای انتخاب او در این نقش داد.
چهره و زبان بدن و لحن لونا، خود به خود به قهرمانی همچون کسیان اندور میآید، فردی که از جایی میآید، که در آن جا مردم یاد گرفتند برای زنده ماندن، خاموش بمانند. لونا قرار نبود از صفر یک نقش را شروع کند، کافی بود که به شخصیت واقعی خود، جنبهای هنرمندانه بدهد. لونا در نقش کسیان اندور، فقط یه یک قطره اشک نیاز داشت تا با تمام سختیهای او در طول دو فصل، بیننده همذاتپنداری کند.
تحلیل سریال Andor
این اثر تمام حرفش بر سر مقاومت است، مقاومت در زیر تنگترین قفسها، سپس ایمان به روح آزادی که قطعاً خواهد توانست از زیر بار آن خفگی قفس، در بیاید. حال این داستان ازلی، در اندور روکشهای بینکهکشانی به خود گرفته است. در سریال Andor برخلاف ذات سینمایی جنگ ستارگان، که مقاومتها و شجاعتهای قهرمان قصه به شکلی الگووار به تصویر کشیده میشود، ما در جزئیات ریز ریز میشویم، که مقاومت یعنی چه؟
برای «دیدن» و «حس کردن» این مقاومت، ما «باید» بودن کسیان در زندان را ببینیم، ما باید تک تک کارهای او در موقعیتهای این چنینی را ببینیم، آن هم با جزئیات و زمان مناسبی که به نمایش این جزییات اختصاص یافته است. اکنون در این موقعیتهای سخت، باید ببینیم چطور وقتی اندور در یک قدمی مرگ است، به دوستش امیدواری و شجاعت میدهد. کارهای کوچک، در مقیاس کوچک، توسط قهرمانی کوچک، برای شکلدهی به تصویری بزرگ.
در واقع خیلی از افراد در این گفتمان سریال اندور، در چیزی که این اثر و تونی گیلروی میخواهد ارائه دهد، در این سیلی که میخواهد راه بندازد، جانشان را از دست میدهند، افرادی که سریال به آنها زمان قابل توجهی هم اختصاص داده بود، به آنها ارزش داد، رشد شخصیتی آنها را در خلال تصمیمهای سخت به مخاطب نشان داده بود، سپس شبیه به دنیای واقعی، در یک لحظه، جان آنها را گرفت، برای چه؟ برای «هدف»، هدف جنبش و مبارزه شورشیان.
در کلیترین دیدی که میشود به سریال Andor داشت، آن «هدف» در واقع همان رهایی است. تو حتی میدونی که شاید ته مسیر رهایی، مرگ باشه، اما پایان راه مهم نیست، تو قرار نیست که «به» رهایی برسی و «سپس» مزه رهایی را بچشی، بلکه در اصل، خود «انتخاب» این مسیر است که مهم است. روح شما هوشمند است، روح شما میفهمد که تو، فرد تصمیم گیرنده، «به جای» این که تسلیم در قفس بودن بشوی، و در زیر آن قفس سر پایین به زندگی ادامه دهی، رهایی را برگزیدی، حتی اگر در این مسیر، باز هم در زیر قفس باشی.
اما روح همین که فهمید تو رهایی را برگزیدی، دیگر آن قفس تنها یک قفس مادی است، و بار معنوی خود را از دست میدهد، چون از این پس هر عمل تو، تلاشی به سمت رهایی است، و روح این را میفهمد، و وقتی فهمید، زیر این قفس هم فراغ بال است، چون دیگر در آسمانی معنوی، به وسعتی بیکران پر میزند.
مقایسه فصل دوم سریال Andor با فصل اول
اگر فصل اول سریال Andor را دیده باشید، میدانید که سریال نقاط عطف خود را در یک اتفاق منحصربهفرد متمرکز نمیکند، بلکه ابتدا در چند اپیزود، مسیر رسیدن به نقطه عطف را، که در جغرافیاهای متفاوتی اتفاق میافتد، میسازد و سپس در یک اپیزودِ بزنگاه، تمام آن مسیرها را در نقطهای همگرا به هم میرساند، تا نشان بدهد که جبهه شورشی، چطور گاهی در وسط جنگ، و گاهی در وسط مراسم عروسی، در حال مبارزه است، گاهی علنی، گاهی در لباس مبدل.
فصل اول سریال اندور، بهتر از فصل دوم آن است، نه به خاطر کمکاری سازندهها، نه به خاطر روند بد قصه، و نه به خاطر ارزش تولید پایینتر. دلیلش فقط یک مورد است، آن هم پرش زمانی یک ساله در هر سه اپیزود، غیر از این، فصل دو با یک هیچ فرقی ندارد، منتها همین مورد، باعث بروز مشکلات دیگری میشود. از آن جا که سریال اندور یکی از برجستهترین ویژگیهایش، پرداخت به جزییات و آجر به آجر چیدن ساختمان سناریو تا رسیدن به نقطه عطف مورد نظر است، این مورد اجباری فصل دوم مقداری از کیفیت فصل اول را در این جا از بین میبرد.
در فصل یک هیچ اجباری برای پیشبرد و رسیدن قصه به جایی مشخص، در کار نبود. با توجه به تعداد اپیزودهای نسبتاً زیاد سریال، سازندگان توانستند یک داستان اوریجینال از دنیای ستارگان را، بدون هیچ اجبار و قید و بندی، تولید کنند، و خلاقیت خود را به هر سمت و سویی که دوست دارند، ببرند. اما این قضیه در فصل دوم ناپدید میشود، چون به علت محدودیت اتمام سریال تنها در دو فصل، سازندگان مجبور بودند این ۱۲ اپیزود را به هر نحوی که شده، به ابتدای فیلم Rogue One: A Star Wars Story وصل کنند، یک مقصد اجباری که برای فصل اول وجود نداشت.
وقتی شما یک مقصد اجباری در جلو روی خود دارید، که فاصله زمانی زیادی هم تا فیلم مورد نظر دارد، چارهای ندارید تا ساختار سناریو را، بر اساس پرشهای زمانی یک ساله بنا کنید، تا هر طور شده این شکاف بزرگ پر شود، تا انتهای سریال را، به ابتدای فیلم وصل کنید. همین موضوع باعث شده تا برخی اتفاقهای سریال، که با توجه به چیزهایی که در فصل یک دیدیم، میتوانست پرداخت بسیار پرجزییاتتری داشته باشد، با عجله و سریع، و گاهی بیمنطق اتفاق بیافتد، تا این شکاف زمانی جبران شود. این کمی بیننده را از آن حس درگیری و غرق شدنی که در فصل یک تجربه کرده بود، دور میکند.
این اجبار، سریال را در اپیزودهای پایانی گیر میاندازد، یعنی وقتی که رازها برملا میشود و سمت امپراتوری ماجرا، به راز سمت شورشی پی میبرد و رویارویی اصلی شکل میگیرد. در این جا ما تصمیم و عملی را از یکی از شخصیتها میبینیم که با روانشناختی او و تصمیماتی که قبلاً گرفته بود، همخوانی ندارد. تا به این جای قصه، تمامی اعمال و تصمیماتش با روانشناسی شخصیت او مطابقت داشت، اما حال کاری ازش سر میزند که با منطق درونی داستان نمیخواند، و عمداً و برای پیشبرد قصه به سمت و سویی که سازنده در نظر دارد، اتفاق میافتد. این موضوع به ندرت در سریال اندور رخ میدهد، اما به هر حال در سناریو یکدست و فوقالعاده سریال، چنین پا پس کشیدنهایی از منطق، بسیار به چشم میآید.
یک مشکل دیگر به فشار این اجبار، برای یکی از سکانسهای اکشن و جاسوسی سریال رخ میدهد که قرار است در آن، بار روانی زیادی از شخص مربوطه، خالی میشود. با توجه به این که برای رسیدن به این سکانس، فشار روانی زیادی در اپیزودهای متعدد، روی این شخصیت تلنبار شده بود، و با توجه به مانور زیاد سریال روی این قضیه، انتظار میرفت که این سکانس جزو یکی از نقاط عطف اصلی اثر به حساب آید، و رسیدن به آن، پرداخت، برنامهریزی و نقشهچینی زیادی را بطلبد. اما نه تنها چنینی چیزی را نمیگیریم، بلکه با تندترین سرعت ممکن، این اتفاق در لحظات انتهایی یکی از اپیزودها به وقوع میپیوندد، آن هم در اپیزودی که خود مملو از اتفاقات مهم است. این یکی از معدود ناامیدیهایی است که در سریال Andor مشاهده میکنید.
قصهگویی با زبان قاببندی، معماری و دکور
ریتم سریال کُند است، و مانند فصل پیش، از یک نوع زیباییشناسی، قاببندی و سبک فیلمبرداری در تمامی لحظاتش بهره میبرد. اکثر زوایای دوربین انتخاب شده، سعی بر نمایش عظمت ابزار تکنولوژیک و مقایسهاش با انسانِ کوچکشده دارد، چه از نظر فضای فیزیکیای که اشغال میکنند، چه از نظر مضمون، که بیانگر سلطه ماشینهای دستساز انسان، بر خود انسان است.
رنگ سفید یخچالی یا رنگهای خاکستری روشنی که در اکثر نماها استفاده شده، نه بیانگر زندگی و «شادی»، بلکه بیانگر روحیه سرد و حاکم امپراتوری بر انسانهاست. ترکیب این دو مورد با نوع دکورچینی، باعث میشود تا چیزی که خالق سریال در نظر داشته، به بیننده برسد، آن هم مضمون انسان به بند کشیده، در دنیایی تماماًَ بر پایه تکنولوژی است.
با این حال وقتی به داخل سفینهها میرویم، جایی که این زیبایی کارکرد عملی هم دارد، میتوانیم بدون این که نگران استفاده از زیبایی برای سلطه بر اذهان باشیم، آن را تحسین کنیم. تمام سفینهها، چه از داخل و چه از بیرون، از زیبایی خیرهکنندهای بهره میبرند که با استفاده از تکنیکهای مذکور، در واقع یک تحسین تصویری از پیشرفت تکنولوژیکی موجودی به نام انسان است.
در نماها، دکوراسیون، سفینهها، ستون ساختمانها، و حتی انسان موجود در کادر، همه با دقت و یک تقارن ریاضی، کنار هم قرار گرفتهاند، تا نظم سرد حاکم بر زندگی انسان را نشان دهد. دوربین حتی سعی میکند زوایایی انتخاب کند که تقارنهای عمودی و افقی روی هم بیافتند، تا در نهایت تصویری که خلق میشود، بدون خط و خش و زیبا به نظر برسد، اما نه یک زیبایی طبیعی و ارگانیک، بلکه یک زیبایی یخزده، که شاید برای یک نمایشگاه هنری معماری زیبا باشد، اما وقتی این زیبایی از سمت امپراتوری بر تمام جنبههای زندگیتان اعمال میشود، دیگر زیبا نیست، در واقع استفاده از قوانین نظم ریاضی، برای تنظیم ذهن انسانهاست.
در برخی نماها، خطوط ساختمانها که قرار است از نظر موازات، در تضاد با ستونهای پل کناری باشد، با ساختمان بغلیش به صورت مورب در یک موازات قرار دارد، اما این دو با هم نیز، در تضاد با زوایای دیگر ساختمانها هستند. این موضوع باعث میشود به صورت ناخودآگاه و از منظر دیداری، مخاطب بفهمد که در یک ساختار منظم، باز هم یک آشوب منظم وجود دارد. این نوع قاببندیها اکثر در زمانهایی انتخاب شده که دو شخصیت در حال گفتگو بر صورت موضوعی هستند که در مورد آن، با هم اختلاف نظر دارند یا از موضعی صحبت میکنند که قرار است آشوبی به پا کند. ساختمانها و تضاد خطوط آنها با هم، تداعیگر اختلاف نظر آنها یا آشوب قریبالوقوع است.
این تقارن در دکورچینی، فقط مختص به فضای سرد اماکن فرماندهی امپراتوری نیست، بلکه حتی برای جشن و مهمانی هم، که قرار است رنگی از شادی به داخل فضا پاشیده شود، چنین تقارنی میبینیم، با این تفاوت که نور سرد اماکن امپراتوری، جای خود را به نور گرم میدهد. زوایای تند ساختمانها و المانهای آن، در این جا کمی انحنا دارند تا یک نرمی و ظرافتی به فضا ببخشند. اما در دل این تضادها، یک شباهت عظیم وجود دارد، و آن «بازی» در داخل نظم است، یک نظم اجباری، حال میخواهد انجمن سناتورها باشد، زندان باشد، و یا یک جشن عروسی کروسکانتی. هیچکدام از اینها، حق ندارند از نظم امپراطوری، که خودش را در قاببندیها و تقارن دکوراسیونها نشان میدهد، تخطی کند. هر کاری دوست داری بکن، اما همهی اینها در این فضای منتظم، نظمی که ما (امپراتوری) برات تعیین کردیم…
انتخاب چنین رویکردی برای نشان دادن ذات امپراتوری، و تأثیری که در زندگی مردم و به خط کردن آنها میگذارد، باعث شده سریال به خوبی بتواند با به وجود آوردن یک تضاد مناسب در دل این رویکرد، به ماجراجوییهای شورشیها بپردازد. حالا دیگر وقتی به شورشیها میرسیم، زیاد خبری از این نظمبندی نیست و اکثر چیزها به شکلی ارگانیک اتفاق میافتند. اگر به زیبایی بر میخوریم، آن یک زیبایی ارگانیک است، که از دل اتفاقات طبیعی نمود پیدا میکند، نه از یک زیبایی مصنوعی ریاضیوار. اگر قرار است آشوبی رخ دهد، آن آشوب هم به صورت ارگانیک از دل طبیعت میآید، نه آشوبی که قرار است از تضاد بین زاویه ساختمانها و ستونها به مخاطب القا شود. با این کار سریال اندور به زبان تصویر، درونمایهاش را به مخاطب ارائه میدهد. امپراتوری نماد مردگی و جانهای یخزده است، و شورشیها نماد زندگی و شرر روح.
در فصل دوم سریال Andor، ما به منطقهای به نام گورمان میرویم، که امپراتوری برنامههایی سری برای استخراج منابع آن تدارک دیده است. این منطقه از دیرباز مشکلاتی با امپراتوری داشته، یا به بیان دیگر، آن طور که امپراتوری انتظار داشته، با خواستههای آن راه نیامده است. از آن جا که سریال اندور بسیاری از حرفهایش را با زبان معماری و رنگبندی میزند، ما در منطقه گورمان با رنگبندی بسیار متفاوتی نسبت به مرکز امپراتوری، مواجه هستیم. در منطقه گورمان، رنگهای غالب، دیگر نه رنگهای سفید یخچالی و خاکستری روشن با نور سرد و صنعتی، بلکه رنگهای کرمی، خاکی، سبز زیتونی و چوبی است. حتی لوازم تکنولوژی این جا هم از نظر حرفهای، بسیار عقبتر از همتای کوراسکانتی خود و از زیباییشناسی رترو-فیوچرستیک برخوردار هستند. این بیانی از عقبنشینی گورمان نسبت به اطاعت و همگام شدن با امپراتوری است.
برخلاف زوایای سخت ساختمانها و دکورهای داخلی، در گورمان خطوطها منحنی و قوسدار هستند و به جای فلز، از چوب استفاده شده است. در تمام قابهای گورمان، زندگی بسیار بیشتر از کوراسکانت جریان دارد و دیگر مردم، جزوی از ساختار و نظم ریاضیوار قاببندیها نیستند، بلکه با آزادی بیشتری در قابها حرکت میکنند. پس سریال Andor به ما میگوید که مقاومت منطقه گورمان فقط در تشکیلات زیرزمینی آن نیست، بلکه روحیه مردمش، خود را در ساختار معماری و رنگبندی آن هم نشان میدهد. با توجه به کاستومهای این منطقه و زیبایی شناسی آن، میتوان گفت که منطقه گرومان یادآور کشورهای بلوک شرق در دوران جنگ سرد، شبیه به لهستان و مجارستان و چکسلواکی است، اما زبان مردم این جا و نحوه مقاومتش در برابر امپراتوری، ما را یاد مقاوت مردم فرانسه در زمان جنگ جهانی دوم میاندازد.
در کاستومهای افراد امپراتوری، الهامانی مبرم از یونیفورم نازیها و ارتشیهای دهه ۱۹۴۰میلادی آلمان به چشم میخورد. کتهای یقه بسته با برشهای سخت، به همراه تمام نکاتی که در مورد قاببندیها و دکورچینیها سریال گفته شد، آن حس نظم سرد اجباری را بیشتر حاکم میکند. این کاستومها، سعی در از بین بردن تمایز فردی و ریختن تمام افراد در یک قالب خاص و معین دارد، قالبی که امپراطوری صلاح دیده است.
این شخصیتزدایی توسط کاستومها، یا بهتر بگویم روحزدایی، باعث خلق تضادی عظیم در لحظاتی میشود که شخصیتهای داخل یونیفرم، رگههایی از احساسات عمیق را در موقعیتهای سخت و تعیینکننده از خود نشان میدهند. سناریو از عمد برای برخی شخصیتهای داخل یونیفرم، مثلا ددرا میرو (دنیس گوف) این طور نوشته شده، و با تفهیم خوب این المانها به بازیگر مورد نظر، او توانسته در زیر این یونیفرم سخت و تنگ، احساسات خفهشده خود را بروز دهد. احساسات ظریف یک زن را.
دنیس گوف شاید در برجستهترین نقطه کارنامه هنریش، توانسته نقش پیچیده ددرا میرو را فوقالعاده روی تصویر بیاورد، زنی شیفته ترفیع درجات، که با ورود سیریل کارن (کایل سولر) احساسات به زندگیاش تزریق شده است. سیریل هم همانند او، فردی است که بین امپراتوری و احساسات فردیاش گیر افتاده، اما او بیشتر به سمت احساسات و عزت نفسش گرایش دارد تا ددرا به سمت طمع و قدرت. این شباهت و در عین حال عدم تعادل بین این دو، چندی از بهترین لحظات سریال را رقم زده است. همین ارتباط را به نوعی دیگر، در شیمی فوقالعاده بین لوتن (استلان اسکارشگورد) و کلیا (الیزابت دولاو) میبینیم.
اثری بالغ، برای مخاطب بالغ
همه چیز در سریال Andor زیرلایهای از مهارت نویسندهها، جدی گرفتن کار، و تکیه بر هوش مخاطب هدفشان را نشان میدهد. سازندگان این اثر هنری را طوری ساختهاند که در نظر آنها، تمامی تماشاچیان از بالاترین بهره هوشی و ذوق هنری بهره میبرند. به همین خاطر تا توانستند، معنا و پیامش را زیرلایهای کار کردند، چون در نظرشان مخاطب باهوش، قطعاً عمق ماجرا را خواهد گرفت. به همین خاطر است که به عنوان مثال در داد و بیدادهای دو شخصیت بر سر هم، شما آن کشش پنهانی بینشان را خواهید فهمید، و با تنها یک دیالوگ کنایهآمیز، مخاطب به ته ماجرا پی خواهد برد.
دیالوگها، صریحاً آن مضمونی که باید را در قالب کلمات ارائه نمیدهند، مثلاً اگر قرار است کسی کشته و حذف شود، شخصیت A به B مستقیماً چنین چیزی را نخواهد گفت، هر چند دومی میداند که پشت گزاره اولی، چنین معنایی نهفته است. چنین سبک دیالوگگویی، که در واقع یک پرده روی معنای اصلی گزارهها میکشد، لازمهاش یک ساختار خوب سناریو و متکی بر تمام المانهایی است که اثر از همان ابتدا با خود و مخاطب تا کرده ، چنان متکی که این جا و آن جا خودش را نقض نکند.
به همین خاطر وقتی که بیننده لحن سریال Andor را گرفت، که پر از دسیسهها، توطئهها و اعمالی است که منجر به تغییر کلی داستان یا مرگ شخصیتها میشود، آن وقت اثر با خیال راحت میتواند تمام دیالوگهایش را پشت پرده بگوید، چون بیننده در دل سریال و لحن بیانی آن فرو رفته است. همین مزهی دیالوگها را بیشتر کرده، و به سریال بلاغت و بالغ بودن زیادی بخشیده، و لذتی را نصیب مخاطب میکند که چطور سریع و درجا، چنین دیالوگهای پرمغزی را بگیرده که پشت پردهای از معانی پنهان شده است.
سریال اندور دست روی درونمایههایی میگذارد که کمتر در آثاری با محور شورش و مقاومت مشاهده کردیم، آن هم مانور دادن روی احساسات شخصیتهای داخل گروه نسبت به همدیگر، بعد از سالها تمرینی است که برای سری بودن و غلبه بر دسیسهها دیدهاند. وقتی که داخل یک بازی با این قوانین شرکت میکنید، که اطلاعات سری بالاترین ارز رایج آن است، گیر افتادن در این بازی توسط تیم رقیب و خطر تخلیه اطلاعاتی شدن، شما را در نزد اعضای گروه خودتان هم شخصیتزدایی میکند. آن وقت به جای این که به عنوان انسانی حامل ذهن، روح و احساسات دیده شوید، در واقع به شکل یک دیتای بدندار شده دیده میشوید، که این بدن، نباید به دست گروه رقیب بیافتد.
حالا وقتی هویت یکی از این دیتاهای بدندار شده توسط گروه رقیب تهدید میشود، یک تنش احساسی بین او و دیگر اعضای گروه، مخصوصاً رهبر گروه شکل میگیرد، چون حتی پس از سالها خدمت و از خودگذشتگی، وقتی کسی به تهدیدی برای افشای اطلاعات گروه تبدیل میشود، عاقلانهترین راه برای رسیدن به هدف والاتر این است که: «حذف شود». خیلی از زیباترین سکانسها و دیالوگهای سریال، در چنین موقعیتهایی اتفاق میافتد.
شخضیت ساو گررا، به ویلمون میگوید: «تو فکر میکنی من دیوونم؟ آره، انقلابی بودن دیوونگی میخواد نه عقلانیت.» و در این جا، آن جنبه از سریال اندور را میبینیم که کمتر مجال ظهور پیدا میکند، با این حال همواره هست، آن هم جنون انقلاب و مبارزه، با خندههای دیوانهوار زیر باران سنگین و هنگامی که نور سفید سفینه در این اتمسفر سنگین پخش شده است. در واقع این جا، جایی است که زیباییشناسی اندور فراتر از درونمایهاش میرود و جنون دارد؛ چون سازنده میخواست هنر خود را جنونوار ارائه کند. به هر حال در بالاترین ارائه هنری، جنون و نبوغ تقریباً فرقی با هم ندارند، همانطور که برای ساو گررا، جنون با آزادی فرقی ندارد.
فارست ویتاکر نقش ساو گررا را در پوست خود فرو میبرد، در آن چهره تعجبزدهاش، انگار عجایب زندگی و موقعیتهای فوقالعاده سخت، رد حیرت را در چهرهاش حک کرده است، شخصیتی آببندی شده توسط زندگی. به همین خاطر هر اکت فارست ویتاکر، در نهایت ترسناک بودن، کمی خندهدار هم است، چون تلفیقی است از حیرت و قاطعیت. این خاصبودگی لبخند به لب مخاطب میآورد. باید آفرین گفت به فارست ویتاکر.
وقتی به یک چهارم پایانی کار میرسیم، سریال اندور در اپیزود Who Are You به جمعبندی تمام خطوط روایی میپردازد که تا آن زمان پی گرفته بود. در نهایت اپیزودی شکل میگیرد، که مملو از اکشن، تنش، تعلیق، احساس، سوگ، توطئه، پروپاگاندا و مقاومت است. تمام این المانها به شکلی همگن در این اپیزود، با هم مخلوط شده که معجون نهایی، یکی از خوشمزهترین اپیزودهای تاریخ تلویزیون است، هر چند چنین تعریفی و دادن چنین صفتی به آن، چندان شایسته نیست؛ شاید از نظر تکنیکی و هنری، چنین صفتی درست باشد، اما درونمایهای که این اپیزود با خودش دارد، چنان عمیق و خردکننده است که شاید حتی به جنبه هنری ماجرا فکر هم نکنید.
سریال Andor را به دنیای واقعی تعمیم دهید، از این که چطور در طول تاریخ چنین دسیسههایی علیه مردم عادی از طرف مناصب قدرت انجام گرفته، و حتی اکنون هم در حال انجام است. فقط کافی است تلویزیون را روشن کنید و بروید روی اخبار، و نوع اخبارگویی آن شبکه را با پروپاگاندا سریال اندور مقایسه کنید، آن وقت میتوانید سازندگان سریال Andor را تحسین کنید، که با چنین بودجه عظیمی، به جای شست و شوی مغزی ملت، سعی در آگاهسازی آنها داشتند.
به نظر شما، سریال Andor توانسته از چارچوب کلیشههای جنگ ستارگان فراتر برود؟ کدام لحظه یا شخصیت این سریال برای شما تاثیرگذارتر بود؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید!
90
امتیاز ویجیاتو
سریال Andor بازتاب وضعیت زمین در آینه کهکشانها است؛ الهام از تاریخ معاصر و وضعیت حال حاضر دنیا، و پخش آن به سیارات متعدد دنیای جنگ ستارگان. اثر نهایی، در مجموع جزو یکی از بهترین تولیدات نه تنها یونیورس Star Wars، بلکه تاریخ تلویزیون است و پیامی از شجاعت، امید، ایستادگی و عصیانی از روح مشتاق به آزادی را در خود دارد که با مهارتی خارقالعاده، به زبان تصویر در آمده است.