فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
زلف آشفته و خِویکرده و خندانلب و مست
پیرهنچاک و غزلخوان و صُراحی در دست
نرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفتای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟
عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
بروای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت است وگر بادهٔ مست
خندهٔ جامِ میو زلفِ گرهگیر نگار
ای بسا توبه که، چون توبه حافظ بشکست
شرح لغت: صراحی به ضم اول آوند شراب، کوزه/ باده شبگیر: شرابی که سحرگاه میدهند
تفسیر عرفانی:
آن چه شخص در پی آن است شراب ناب الهی است که خداوند از روز اول آن را به ما ارمغان داده تا به واسطه آن مست درگاه محبوب گردیم.
تعبیر غزل:
دل در بند کسی داری و در انتظارش نشسته ای. اسباب عیش و راحتی تو مهیاست، اما دوری یار روزگار را بر تو تلخ کرده است. عاقلانه بیندیش که هر شادی، غمی دارد. از یختیهای دنیا نهراس که در آینده نه چندان دور روزگار به کام تو میشود.