logo logo

موضوع وبلاگ، اخبار و مجله نسل بعدی برای شما برای شروع به اشتراک گذاری داستان های خود از امروز!

فیلم و سریال

گلوله مدت‌هاست شلیک شده؛ چرا فرنچایز جان ویک باید خیلی زودتر تمام می‌شد؟‌

خانه » گلوله مدت‌هاست شلیک شده؛ چرا فرنچایز جان ویک باید خیلی زودتر تمام می‌شد؟

avatar
Author

نویسنده


  • 2025-07-20

قسمت نخست سری جان ویک فیلم خوبی بود. فیلمی جمع‌وجور، خوش‌ساخت و حساب‌شده. اما آن‌ها به ساختن فیلم‌های بعدی ادامه دادند… و ادامه دادند. نگاه رایج این است که هر قسمت از قبلی بهتر شده، و اگر صرفاً به آمار گیشه نگاه کنیم، شاید حق با آن‌ها باشد. اما بیا کمی عقب‌تر برویم. چرا فیلم اول اساساً جذاب بود؟

فیلم نخست، یک اکشن ساده و سرراست بود، با داستانی قابل‌فهم و شخصیتی اصلی که دوست‌داشتنی بود؛ در کنار سکانس‌های اکشن خوش‌ریتم و تروتمیز. در حالی‌که جهان جان ویک در قسمت‌های بعدی به یک دنیای کارتونی برای شبکه آدمکش‌ها بدل شد، در فیلم اول هنوز این‌طور نبود. بیشتر چیزها فقط «اشاره» بودند، نه «اظهار». از آن‌سو، ضدقهرمانی داشتیم که تا حدی قابل‌درک بود.

نه، گمان نمی‌کنم «جان ویک» اول شاهکار باشد؛ اما فیلمی محکم بود، خوش‌ریتم، و واقعاً سرگرم‌کننده. پتانسیل ساختن یک فرنچایز منسجم را داشت. اما به‌جای آن، جان ویک ۲ ساخته شد.

شروع سقوط با جان ویک ۲

جان ویک ۲ یکی از معدود فیلم‌هایی بود که نزدیک بود از وسطش بلند شوم و فیلم را ترک کنم. دقیق‌تر بگویم، سکانس مترو بود که با خودم گفتم دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. چیزی که بلافاصله توی ذوق می‌زد، این بود که جهان فیلم دیگر باورپذیر نبود؛ و شخصیت‌ها دیگر آدمکش‌های حرفه‌ای و آموزش‌دیده به نظر نمی‌رسیدند. بلکه در عوض با جادوگرهای فرا انسانی طرف بودیم که خیلی بیشتر از حد انسانی زبردست و نامیرا بودند. از همان‌جا به بعد، چسباندن چیزهای جدید و غیرمنطقی به جهان فیلم آغاز شد و هرگز هم متوقف نشد. هر بار، عناصر جدیدی را وارد داستان می‌کردند که پیش‌تر هیچ ردّی از آن‌ها نبود و ناگهان به ارکان اصلی روایت بدل می‌شدند.

رفته‌رفته، دنیای جان ویک از یک جهان اکشن جذاب با رنگ‌وبوی خاص خودش، به یک فانتزی علمی‌تخیلی ابلهانه تبدیل شد؛ با کت‌و‌شلوارهای ضدگلوله و شبکه‌ای جهانی از آدمکش‌ها که قوانینش نه‌فقط عجیب، که کاملاً بی‌معنا و بی‌منطق بود؛ همه این‌ها فقط به این هدف که سکانس‌های اکشن دیوانه‌وارتری ساخته شود.

جان ویک ۲

در فیلم اول، جان ویک آدمی بود فوق‌العاده کاربلد؛ اما شکست‌ناپذیر نبود. اما با گذر زمان، او تبدیل شد به یک ابرقهرمان. و این ضربه بزرگی بود به پیکر این فرنچایز. چون بخش بزرگی از جذابیت قهرمان‌های اکشن، در آسیب‌پذیری آن‌هاست. مثال بزنم: جان مک‌کلین در «جان‌سخت». زخمی می‌شود، به زحمت می‌افتد، اما می‌جنگد تا پیروز شود. جان ویک از بام هتل کانتیننتال به پایین می‌پرد و جان سالم به در می‌برد! این دیگر فراتر از مرز معقول تعلیق و باور است.

در قسمت چهارم، باید اعتراف کنم هرگز در تاریخ داستان‌سرایی، شخصیتی ندیده‌ام که این‌همه زره روایی یا همان Plot Armor داشته باشد. داریم درباره مردی حرف می‌زنیم که صدها نفر هزاران گلوله به سمتش شلیک می‌کنند، اما همه آن گلوله‌ها به زره داستانی مذکور برخورد می‌کند. خیلی حرف تازه‌ای ندارم که در مورد قسمت چهارم بزنم، به جز اینکه تمام ایرادات قسمت دوم و سوم در آن تکرار شده است. قوانین جهان به محض معرفی شدن قوانین سابق را نقض می‌کنند، پلات آرمور در بالاترین حد خودش است و همه احمق هستند.

بسیاری از هواداران این فرنچایز، این فیلم‌ها را به‌عنوان فیلم‌های سرگرم‌کننده‌ای می‌شناسند که نباید خیلی جدی گرفت، اما به شخصه وقتی تمام شخصیت‌ها دائما در حال گرفتن تصمیمات غیرمعقولانه هستند، من یکی که سرگرم نمی‌شوم.

دو اسپین‌آف شکست‌خورده و آینده‌ای که در خطر است

و بعد نوبت رسید به فیلم Ballerina. نخستین فیلم از «جهان جان ویک» که بنا بود بدون حضور شخصیت اصلی با بازی «کیانو ریوز»، این دنیا را بسط دهد. این‌بار قرار بود «آنا د آرماس» در نقش ایو ماکارو جلوی دوربین برود؛ آدمکشی آموزش‌دیده که از سازمان جدا می‌شود تا انتقام پدر کشته‌شده‌اش را بگیرد.

اما در عمل، داستان آشفته است و کلیشه‌ها و قواعد خسته‌کننده جهان آدمکش‌ها در هم می‌پیچند. قهرمان زن ما مدام به انبارهای تسلیحاتی راحت‌الوصول برمی‌خورد و دشمنانی که جلوی پایش ریخته‌اند. شخصیت د آرماس که در کودکی از آغوش پدر کشته‌شده‌اش جدا شده، در نخستین مأموریتش به کسی برمی‌خورد که علامتی مشابه با پدرش دارد، و همین سرآغاز یک طغیان خونین می‌شود… دیگر بقیه‌اش را می‌دانید. باقی فیلم، اکشنی است بی‌پایان در دهکده‌ای لرزان و لب دریاچه، با ساختمان‌هایی هم‌شکل و بی‌هویت.

تمام مشکلات فیلم‌های قبلی پابرجاست، اما این‌بار یک چیز فرق می‌کند: فروش گیشه. Ballerina فقط ۵۷.۷ میلیون دلار در آمریکا و کانادا فروخت، و ۷۳.۸ میلیون دلار در باقی نقاط جهان، یعنی مجموعاً ۱۳۱.۴ میلیون دلار. این در مقایسه با فروش ۴۴۷.۳ میلیونی جان ویک سقوطی چشمگیر است؛ درحالی‌که هر دو فیلم با بودجه‌ای تقریبا برابر (نزدیک به ۱۰۰ میلیون دلار) ساخته شده‌اند. این مسئله، پرسشی جدی را پیش می‌کشد: آیا زمان وداع با این فرنچایز فرارسیده؟ به‌ویژه که این نخستین اسپین‌آف شکست‌خورده جان ویک هم نبود.

در سه‌ماهه آخر ۲۰۲۳، The Continental: From the World of John Wick به‌عنوان نخستین اسپین‌آف تلویزیونی این مجموعه پخش شد. داستانی درباره روزگار جوانی وینستون اسکات و دستیارش شارون. این سریال در همان سالی منتشر شد که John Wick: Chapter 4 با موفقیت چشمگیرش توجه بسیاری را جلب کرده بود و همین انتظار می‌رفت که موفقیت آن فیلم به دیده شدن سریال هم کمک کند. اما کیفیت پایین سریال باعث شد آن پتانسیل به هدر رود. بسیاری از طرفداران از انتخاب بازیگران نسخه جوان برخی شخصیت‌ها ناراضی بودند و داستان سریال نیز نه خوش‌ساخت بود، نه جذاب. با اینکه نام «کانتیننتال» را یدک می‌کشید، اما به‌شدت از فضای نئونوآر جان ویک فاصله داشت.

سریال The Continental نه‌تنها ضرورتی نداشت، که درواقع یک ایراد بنیادی برند جان ویک را برملا کرد. اینکه اگر بیش‌ازحد به عقب برگردی و در افسانه‌پردازی‌های این دنیا کندوکاو کنی، چیزی جز ملال نصیبت نمی‌شود؛ چرا که نیروی محرکه اصلی موفقیت این مجموعه، خود شخصیت جان ویک بوده، نه جهان اطرافش. البته کیفیت پایین سریال هم بی‌تأثیر نبود، اما همین شکست شاید یکی از دلایل توجه کم به Ballerina هم باشد. این سریال پیش‌زمینه‌ای شد برای اسپین‌آف‌هایی که نه‌فقط لازم نیستند، بلکه احتمالاً بد هم از آب درمی‌آیند. تا جایی که برخی طرفداران، همین‌که بشنوند پروژه‌ای جدید در راه است، از همان اول با بدبینی نگاهش می‌کنند.

زمان خداحافظی با جان ویک فرا رسیده

جان ویک ۴

حقیقت این است که همه چیز تاریخ مصرف و پایانی دارد؛ حتی اگر پلات آرمور، مرگ را از هر گوشه‌ای عقب رانده باشد. فرنچایز جان ویک، علی‌رغم شروع محکم و مینیمالیستی‌اش، هرچه جلوتر رفت، در عطش بزرگ‌ شدن، شبیه به هیولایی شد که از خودش تغذیه می‌کند؛ جهانی که دیگر نه بر دوش شخصیت اصلی‌اش، که بر سستی اسطوره‌سازی‌های جعلی و اکشنی تهی از معنا ایستاده.

نه، قرار نیست هر فیلم موفقی به «جهان سینمایی» بدل شود. نه هر شخصیت مرموزی ظرفیت یک اسپین‌آف را دارد و نه هر موفقیتی باید تا سرحد فرسایش تکرار شود. وقتی هر گلوله‌ای بی‌اثر است و هر سقوطی بی‌خطر، تعلیق می‌میرد. وقتی «افسانه» جای «آدم» را می‌گیرد، احساس از روایت می‌رود. حالا که نه Ballerina توانسته قصه تازه‌ای بگوید، نه The Continental موفق شده نوستالژی یا راز تازه‌ای خلق کند، شاید وقت آن رسیده باشد که به‌جای کندن گورهای تازه برای این فرنچایز، بگذاریم در آرامش دفن شود.

منبع

دانلود آهنگ
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

اشتراک گذاری