مسعود کیمیایی یکی از مهمترین کارگردانهای سینمای ایران که بخش مهمی از فیلمهای سینمای دهه پنجاه و شصت بهواسه او شکل گرفته است، زندگیاش از دوران کودکی با سینما آمیخته بوده. از زمانی که از روی پول خرید نان برمیداشته و ارزانترین بلیت را میخریده و همراه رفیق دوران کودکیاش فرامرز قریبیان از تماشای یک فیلم به فیلم دیگر میرفته است. کیمیایی به همراه قریبیان از سیزده سالگی عشق زندگیاش سینما را انتخاب کرده و در بزرگسالی هم ذرهای در این عشق و علاقه تردیدی به جا نگذاشته است. سینما به قدری در دل و جانش نشسته و با تکتک وجوه زندگیاش آمیخته است که همین حالا هم نمیتواند از آن دست بکشد و مدام برای ساخت فیلمی دیگر در تکاپوست.
به گزارش فیلمنیوز، درباره مسعود کیمیایی، شخصیتهای منحصربفردی که خلق کرده و جایگاه آثارش در سینمای ایران صحبت زیاد شده است. اینبار به بهانه روز سینما، قصد داریم از ریشه شکلگیری عشق به سینما در این کارگردان مطرح بنویسیم. به همین دلیل سراغ مرور یکی از مصاحبههای مفصل او رفتهایم. سعید مروتی، سال 1381 یعنی 23 سال قبل این گفت وگو را با کیمیایی انجام داده و ما بخشهایی از خاطرات کودکی کیمیایی را مروی میکنیم.
مسعود کیمیایی در سن 29 سالگی فیلم «قیصر» را جلوی دوربین برد.
شکلگیری عشق به سینما | خیلی جاها انتخاب میشوی. از طرف یک چیز براق، مشعشع و نئوندار انتخاب میشوی. بعد میروی و میبینی آن اتفاق نیست و برعکسش هست. نقطههای تاریکی وجود دارد که اصلا استعداد جذابیت ندارند ولی در خودشان پر از پاکیزگی هستند. حالا تو اینقدر پول داری که هر شب یک روزنامه بخری. انتخابی که داری انتخاب خودت نیست مال پارهای دانستگیهای اطرافت است که به تو منتقل میشود. حالا میان اینها جریانی پیدا میشود که تسخیرت میکند. با عکسهای خیلی خوشگل از شهرهای خیلی خوشگل، از مردمان خیلی خوشگل. اینها راه میروند، حرکت میکنند و قصه میگویند. این یک دفعه میآید و همه چیز را عقب میزند و اصلا میشود سلطان تفکراتت. آن بالا هم مینشیند و خیلی هم قدرتمند. تمام جای تو هم با او تعیین میشود. اسمش میشود سینما و در نوجوانی آتش به جانت میزند. میشود عشق اول و آخر و در نهایت تباهت میکند.
مسعود کیمیایی و نعمت حقیقی سر صحنه فیلم «خاک»
جور کردن پول سینما | برای نشستن در صندلیهای ردیفهای جلوی سینما که ارزانترین بلیت را دارد باید 4زار میدادم. خیلی از خریدهای خانه برعهده بچهها بود. خریدن نان یا ماست و هر چیزی که در خانه به آن احتیاج بود و فرضا باید برای پدر خریدی انجام میشد این را معمولا من انجام میدادم. باید 10شاهی 10شاهی از روی پول خرید نان بردارم تا بروم سینما. یا برای اصلاح سر و رفتن به سلمانی از مادر پول بگیرم و با آن بروم سینما یا مجله سینمایی بخرم.
مسعود کیمیایی همراه با فرامرز قریبیان در پشت صحنه فیلم «غزل»
رفاقت با فرامرز قریبیان | دیوار به دیوار خانه ما خانوادهای آمدند که خیلی پنهان و مذهبی بودند. پسری داشتند همسن و سال خودم. اسمش فرامرز بود و فامیلیاش قریبیان. خیلی زود با هم رفیق شدیم و حرف سینما زدیم. با هم میرفتیم نان میخریدیم و خریدهای دیگر میکردیم تا پولمان برسد به بلیت سینما. با فرامرز زیاد سینما رفتیم و اغلب هم وسترن میدیدیم. وسترنهای دهه40 و بهخصوص فیلمهای کوپر. حالا اینکه این فیلمها کارگردان هم دارند را بعدا یاد گرفتیم. بعدها مجله ستاره سینما آمد که قیمتش 5ریال بود که برای ما خیلی گران بود و دوتایی با هم آن مجله را میخریدیم. ستاره سینما یک شب دست من یکشب دست فرامرز. در همان 13سالگی ما شغلمان را هم انتخاب کرده بودیم. من میخواستم کارگردان شوم، فرامرز بازیگر و اسفند هم آهنگساز.
مسعود کیمیایی در حال هدایت فریماه فرجامی در پشت صحنه فیلم «خط قرمز»
روایت اولینها | اولین فیلم ایرانی که دیدم فیلم «مادر» بود و بعد فیلم «جمشید کمرشکن». با برادرم رفتیم سینما. به سینمایی در یک جای دیگر که خیلی هم فرق داشت با محله ما و آن موقع برادوی ایران بود و پر از نمایش و سینما. فیلمها همه جور بودند؛ موزیکال، جنگی، وسترن و سینماهایی هم بودند که فقط فیلم عربی نشان میدادند. هنوز سینمای هند به اصطلاح جا بازنکرده بود و سینمای مصر مطرح بود. و اصلا چند تا کارگردان مصری آمدند اینجا و فیلم هم ساختند. سینمای ایران در آن سالها خیلی از فیلمهای مصری تقلید میکرد. چه در داستانها و چه در شکل بازیها به شدت متاثر از سینمای مصر بود.
مسعود کیمیایی همراه با محمد صالح علا سر صحنه فیلم «تیغ و ابریشم»
فتح شدن با سینما | در خیابان لالهزار سینماهای رکس و ایران روبهروی هم بودند. رکس فیلمهای برادران وارنر و ریپوبلیک و یونیورسال را نشان میداد و سینما ایران هم فیلمهای متروگلدوینمهیر را که بیشتر هم موزیکال بودند و در سلیقه ما نبود. حالا این لابهلا فریتز لانگ بود و یاد گرفته بودیم که جانفورد هست و زینهمان با نیمروز. این سینمایی بود که ما دلبستهاش شدیم که خیلی تفاوت داشت با سینمایی که امروز هست. عاشقانههای ما اینجوری شکل گرفت. با «جیببر خیابان جنوبی» ساموئل فولر، سیاه و سفیدی که عاشقانه هم هست. اینجوری گفتنشان حق مطلب را ادا نمیکند. اینها وقتی به جایگاه خودشان میرسند که نوشته شوند. وقتی مینویسی تمام دریچههایش باز میشود. تمام شرارههایش رنگش مشخص میشود. به آن فکر میکنی میآید و فتحت میکند… و عشق را عاشقانه مینویسی ولی اینجوری عشق را تعریف میکنی.
مسعود کیمیایی این روزها در تدراک ساخت سی و دومین فیلم بلند سینمایی خود با عنوان «عشق در انفرادی» است. آخرین فیلم اکران شده او «خائنکشی» است که علاوه برنمایش در سینماها در قالب یک مینی سریال چهار قسمتی هم عرضه شد.